شوهرم از اولم همینطوری بود.اصن جون ب جونش کنی اولویتش دوستشه.خیلی ساله دوستن.اما بخاطر اون حتی منو زده وقتی جلوشو گرفتم ک بی موقع نره پیشش:/نمیدونم چیکار کنم خسته شدم
همون موقع برای اولین بار قهر کردم رفتم خونه بابام.با هم حرف زدیم ک ماهی یکبار بره پیش دوستاش.سالی دوبارم مجردی بره سفر.اینارو قبول کردم فقط چون چاره دیگه ای نداشتم.قضیه مال شهریوره
الان ببینید آذر ماه ۶ روز نبوده
چهارشنبه ۶ آذر تا شنبه ۹ آذر شمال مجردی با دوست صمیمیش
پنجشنبه ۱۴ آذر رفت فوتبال استادیوم با پسر خاله و ی دوست دیگش
۱۵ آذر جمعه تنها بود با پسرخالش خونمون بود
پنجشنبه ۲۱ آذر رفت پیش دوست صمیمیش برای کار شخصی.وسیله ای باید تحویل میگرفت ازش
الان این هفته عقد دوست دیگه ایشه ک فامیل دور دوست صمیمیشه.چهارشنبه میگه برم میگم ما هم دعوتیم میگه باغه با بچه نمیشه میگه باغشون امکانات نداره بچه اذیت میشه
میگم خب پس بگو شرمنده ما با بچه نمیتونیم بیام مرسی از دعوتت کادوشم بفرست میگه ن ناراحت میشه
میگه چهارشنبه میرم کرج عقدش از اونجا نمیام دیگه تا جمعه پیش دوستم باشم.(دوست صمیمیش)
هر چی مخالفت میکنم با زبون خوش با دعوا میگه میرم
من میگم چرا آخر هفته باید تنها باشم؟میگه بمون پیش دوستی خانواده ای میگم شرایطش نیست قبول نمیکنه.لج میکنه هی میگه همینکارارو میکنی ک ازت دور میشم
در ضمن ۲۲ سالمه.ی بچه یکسال و نیمه دارم.چهار ساله ازدواج کردم.اونم ۲۷ .تهران زندگی میکنم