بچه ها من عقدم امشب مجبور شدم بنا به دلایلی که مدر مادرم خونه نبودن خونه عمه م بخابم.سر ظهر شوهرم اومد خونمون بهش گفتم من عادت ندارم خونه کسی بخابم.اونام بچه کوچیک دارن هی روعصابم راه میرن.پیشم بمون شبو همینجا بخابیم.میگه نه مردم پشت سرمون حرف درمیارن.عمه ت میگه چرا نیومده اینجا.الانم از گریه بچه هاش خابم نمیبره.بخدا دیونه شدم.اخه مگه زن و شوهر نیستیم؟چه ایرادی داره.فوقش یه شبه 😒😒😒
نمیدونم همش حس میکنم دوس نداره پیشم باشه.اخه همیشه اینجوریه.
راست میگه مردمن دیگه نمیشه دهنشونو بست که اون از آبروش ترسیده بیخیال
اصلا شوهرت درک نمیکنم یعنی چی
اخه دوس پسرم نیس که شوهرمه.بهتر ازاینه که شب برم خونه کس دیگه
اون به فکر خودته عزیزم حرفش منطقیه اگه جوری بود که کسی نمیفهمید اوکی بود ولی اون مرده برای اون زیاد مسئله نیست ولی برای تو حرفا سنگین تموم میشه
منم یه بار سر همچین موضوعی از دست نامزدم ناراحت بودم ولی آخرش دیدم درست میگه و درست رفتار کرده
کلا امشب خابم نبرده😔😔
بیخیال میگذره
بچه ها حالا که در دودله منم یه چیزی بگم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
