بچه ها یه آقای مسنی از اقوام مادربزرگم که چند سال بود به دلیل کهولت سن مشکل داشت از. چند روز پیش بیمارستان بستریه ، من امروز خونه تنها بودم آخه خونه ما با خونه مامانبزرگم توی یه محله ست ، بعد همین یه نیم ساعت پیش زنگ خونه رو زدن دیدم همون آقا هه ست سرحال و سالم اومده بهم سر بزنه ، بعد نشست من گفتم حاج مهدی فک کردم حالتون بده بستری هستید گفت نه حالم خوب شد ، براش چایی اوردم ، خیلیم صحبت نمیکنه ، خیلی ترسیدم راستش به خانوادشم یواشکی زنگ زدم جواب نمیدن چیکار کنم