ساعت ۱ بود رفتم کنارش دیدم خوابه
قبلش دعوامون شده بود
عادت دارم قبل خواب نازشو میکشم تا آشتی کنه😕
هر چی تکونش دادم بیدار نشد
زنگ زدم اورژانس
بیدار شد با حال خیلی بد ب زور گفت زنگ بزن بگو نیان حالم خوبه
زنگزدم گفتم نمیخواد بیاین
بعد یهو بدنش لرزید و کف از دهنش اومد یکم
دوباره زنگ زدم اورژانس
ی بچه یکساله داشتم و باردار هم بودم
دویدم تا وسط کوچه ک برم جلو آمبولانس
چند تا سگ پشت سرم بودن
خلاصه آمبولانس اومد
زدن کف پا شوهرم
حساسه کف پاش
یهو پاش پرت شد تو سینه دکتره
بهم گفت کمک کن لباس بپوشونیمش
چند تا سوزن زدن شوهرم تقریبا بهوش اومد
داشتم لباس میپوشوندم ب شوهرم که یهو به دکتره گفت بارداره
دکتره گفت خودم لباسش میپوشونم
بعدم بچمو ازم گرفت و باهاش بازی کرد
بهم گفت برو ب همسایه ها بگو بیان ک با برانکارد ببریمش
هیچ کدوم از همسایه ها نبودن
رفتم تو کوچه بغلی یه تاکسی وایساد داشتن میرفتن با کت و شلوار مهمونی
داد زدم گفتم بیاین کمک
اومدن خونمون
خلاصه با بدبختی بردنش از پله ها
از خونه تا زمانی ک برادر شوهرم اومد تو بیمارستان بچم بغل دکتره بود گفت گناه داری
بعد تو بیمارستان دکتر اومد از شوهرم پرسید سابقه تشنج داشتی
گفت از بعد عقد اینجوری شدم
حالا داداشاش هم همینجورنا
تازه هم بچگی تشنج کرده هم قبل عقد تو مجردیش😕
بعد گفتم نه قبلا هم ۱۰ سال پیش تشنج کرده
اون وسط شوهرم و برادر شوهرم هی میگن نه مال بعد عقده😐