بخدا من خودم شرایطم اینقد سخته الان شش ماه استراحت مطلقم تو شهر غریب فقط،تا یه دکتر میرم و برمیگردم اصلا درک نمیکنه میگه بزار دخترت دنیا بیاد یه بلاهایی سرت بیاره فکر کردی بچه الکیه وقتی کتکت زد میفهمی.میگم مگه وحشیه مگه من خودم چتدبار شما رو کتک زدم هنش تو دلمو خالی میکنه حتی شوهرمم فهمید گفت بزار بره قبل اینکه اتفاقی بیوفته
بزارین برن که احتراما حفظ بشه
قدرشونو بدون بیاوخونه ما رو ببین پنجره همش بازه میگم ببند سرما بخورم نمیتونم قرص بخورم میگه باید خودتو عادت بدی این خونه مث حمومه ادم میپزه .بخوا امروز،یه ماکارونی واسم درست کرده اصلا نپخته بود چرا چون قبلش بازار تشریف داشت بگو اگه تو اومدی مراقبت از من بازار رفتنت چیه.این شش ماه همش همین کارو میکردیم شوهرم که مرخصی داشت کلی غذا میپخت میزاشت فریزر حالا من نمیدونم چرا دلسوز،شد یهو تو هفت ماهگی اومد امروز اینقد از،دستش گریه کردم فقط گفتم پاشه بره اصلا رفتاراش طوری بود که شوهرمم گفت بره بهتره
ای وای خیلی سخته حق داری عزیزم.
اما به هر حال مادرته نزار دلش بشکنه.
حالا اگه میتونی یه چند روز دیگه بزار بمونه که ناراحت از خونه ت نرفته باشه، یه کم دلشو به دست بیار بعد به آرومی یه جوری که ناراحت نشه بگو بره
همین یکی.اونیکی عقده هنوز.میگفت چون اونا به مشکل خوردن اینیکی داداشتم حتما به مشکل میخوره اصلا یه چیزایی میگه ادمو خل میکنه من بخاطر سقطام یه مدت جلو شوهرم میگفت برو واسه شوهرت زن بگیر تو نشستی تو خونش چیکار شاید دلش بچه بخواد یه چیزایی میگه ادمو نابود میکنه هنوزم که هنوزه شوهرم میگه مامانت دیدی چی میگفت
متاسفانه توی جامعه ما ۸۰ درصد خانواده پسر پرستن و فقط دور عروس رو میگیرن ببین عزیزم اگه تهوع نداری درسته استراحت مطلقی ولی اشپزی فشار بهت وارد نمیکنه خودت اشپزی کن چون اگه خوب غذا نخوری بچت وزن نمیگیره بیاد دنیا وزنش کم باشه باز برا خودت دردسر میشه
بره بهتره اینا بهونشه میخواد بگه یعنی تقصیر خودت بوده این چند روزم بزور مونده اون دلش واسه عروساش و پسراش،تنگ شده.یا ما رسممونه دختر بعد زایمان میره چند روز خونه باباش مخصوصا من که اینجا کسی و ندارم انروز،میگه زایمان کردی میای خونه خودمون یا برمیگردی اینجا منم گفتم میام همینجا گفت خب بیا اصلا هنگ کردم دلش نبود یعنی برم
وا مادرت مث زنای قدیم فک میکنه زن باید تو سری خور باشه والا زیاد خونه بابات نرو یا میری شوهرتو نبر دوبار دیگه اینطور بگن شوهرت دم در میاره پرو میشه دیگه خون ب دلت میکنه والا مادر من ب شوهرم گفت ی روز دستت ب دخترم بخوره چهلتا بجم داشته باشی میدمش گردنت طلاق دخترمو میگیرم بعد اینا میگن برو برا شوهرت زن بگیر والا من حای تو بودم میگفتم اول برا بابا بگیرم بعد برا شوهرمم میگیرم تا مامانت بفهمه حرفش چقدر زشته
اصلا بعد بارداری دیگه نرفتم کلا شش ماه بود ندیده بودمش تا روز،شنبه که اومد مثلا مواظبم باشه.دقیقا شوهرمم میگه خونوادت چرا اینشکلین بجای اینکه طرف دخترشون باشن میشینن زیر پا داماد الانم همه چیز و بهونه کرد که بره الکی قهر کرد منم گفتم نمیخوام فردا برو تنهایی خودم بهتر بود یا بهم میگع بعد زایمان میای خونه خودمون یا برمیگردی اینجا منم از،مسخره گفتم اینجا گفت خب باشه یعنی از،ترس اون عروس راضی نیست من برم اینقد دلم شکست
ببین متاسفانه تو تحت هیچ شرایطی نمیتونی افکار و رفتار مادرتو عوض کنی بس تنها راهت برای اینکه زندگیت با دوام و با عشق باقی بمونه اینه زیاد طرفشون نری تا زندگیتو با حرفای الکی خراب نکنن مادر شوهر نداری بگی بیاد پیشت کمک حالت باشه
اونم یه بار اومد پدرمو دراورد چون همش دراز کشیده بودم میگفت پاشو شام و ناهار درست کن تو همش خوابیدی نمیدونم این بچه کولی میشه سقط،میشه ناقص میشه چون تو همش دراز،میکشی میگفت من کشاورزی میکردم بچه هام همه سالم تازه پسرم بودن.ای بابا من از،هیجا شانس نیاوردم تنهایی خودم بهتر بود ممنون که خوندی و وقت گذاشتی
بس ب مادر شوهرتم رو نده که زیاد دخالت نکنه دفعه دیگم تیکه انداخت که بچت دختره بگو مادر جون مگه میشه گندم انداخت جو درو کرد خب پسر شما دختر انداخته دیگه دهنش بسته میشه دو دستیم شوهرتو بچسب که ن سمت خانوادت بره ن سمت خانوادش
