از دیشب انقد ذوق داشتم نخوابیدم

خدا بیامرزه

پدر منم ۲۵ساله فوت شده منتها تقسیم ارث کردیم.

خونه به اسم کیه؟؟ارثیه همتونه یا نه جدای از ارثشون توقع دارن

اره بخدا میدونم چی میگی ،زندایی های من دارن ماپربزرگم و میخورن ولی مادربزرگم چیزی نمیگه میگم چرا چیزی نمیگی میگ بخاطر پسرام،به خاله هام میگم شما یه چیزی بگین کارشون زشت میگن ما اگ دخالت کنیم مامان آبرومون و میبره،

من سالی ۲یا ۳بار بیشتر نمیرم خونه ماپربزرگم دیگ هروقت برم اعصابم خورد میشه کاراشون و میبینم اصلا احترام گذاشتن بلد نیستن،

حالا ما دور مادرشوهرمون میچرخیم به  خواهر شوهرابهترین احترام و میزاریم باز مادرشوهر هزار تا حرف و تیکه میندازه

میدونی من ی چیز طبق تجربه میگم اگر ادم بخواد از اول جلو کدورت رو ببنده خیلی خوبه مثلا شفاف در مورد همچی صحبت شه

عروسی خرید،جهاز منزل جای سکونتهمه چی چون دوتا خانواده متفاوته و هرکس انتظارات خودش رو داره ک دیگری بی خبره اینا از اول کار معلوم شه تقریبا مشکلات حله..میمونه اخلاق دختر و پسر ک دست خودشونه والبته زبووون  نگه داشتن ادم باید بدونه تیکه پروندن عین زخم زدن بخودته چون بهرحال برمیگردونه هرکس باشه..

نترس همه عروسام بد نیستن همه هم خوب نیستن ..

الان منو خواهرشوهرم باهم خوبیم خداروشکر ..برعکس ک منو مادرش زیاد ابمون تو ی جوب نمیره دلیلشم منطقی بودن خواهرشوهرمه،مامانش بی منطق میگه طرف منو پیش اومده گرفته یا نهایت سکوت کرده یا بحث رو عوض کرده..

چند سالشه شغلش چیه مدرک تحصیلی قدش وزنش رنگ پوستو موش 

این برا ما زهر نکرده بیشتر برا خودش زهر کرده حس میکنه اون رییس خونه ست متوجه نیست احترام بزاره برا خودشه؛ما بی تفاوتیم به رفتاراش و واقعا مهم نیست،میاد و میره احترامشم داریم .مثلا نشسته خونه مادر بعد ی ماه میاد دقیقا تنظیم میکنه سر شام برسه اماده بخوره سریعم بخوابه،بعد صبحم یه چشم غره میره به شوهرش میگه بریم☺خب این برا کی بده بجز خودش ..داداشم روش نمیگه بگه ولی اونسری گفت خدایا من چ گرفتاری افتادم..ی چیزایی برا خودش بده فردا پسرش بزرگ شه یاد میگیره حرف اول و آخر و بدون مشورت رو هم زنش بگه و خودش میمونه تو آشی ک پخته.چون پسرا مثل باباشون بار میان اون تک بچه ست.ولی مادر من ۵تا بچه داره نیاز نداره ب کسی..الانم اینارو میگم دوسش دارم ولی خب خودش زیادی تغییر کرده از وقتی رفته سرکار‌ کلا از این رو به اونرو 

سه چهار سال پیش قبل ازینکه برادرم زن بگیره به فکر آینده ی مادرم افتادم و به سه تا داداشام پیشنهاد دادم خونه زو به نام مادرم بکنیم اونا هم قبول کردن 

بعداینکه زنداداشم اومد و داداشم براش گفته بود 

خانوم بالاخره زهرشو ریخت داداشمو پر کرد که سهمتو بگیر خونه بخریم خودشون تو مرکز استانن 

مگه یه خونه ی کلنگی تو شهرستان چقد پولشه 

نامانم ۵۰ سالشه یعنی از الان بره مستاجر نشینی با سهم خودش که نمیتونه خونه بخره

که اینطور..

انشالله مشکل همه حل شه.