من زندگیمو تو تاپیک قبلیم کامل گفتم وماجرای خیانت شوهرم،،،حالاکه رفتم خونم شوهرم باهام قهره میگه تونبایدبه خانوادت میگفتی تومنوخوردکردی من بهت اعتمادندارم مامان خواهرم راست میگفتن که تو بدی من مارتو استینم پرورش میدادم،خیلی باهام سررفتارمیکنه ازش خیلی معزرت خواهی کردم گفتم اونجاعصبانی شدم مغزم کارنکردولی انگاراون ازمن چیزی طلبکارشده،میگه نمیتونم مثل قبل باهات باشم،بعداین همه منت کشیش که کردم،یکم بهترشده ولی سرده هنوز،،،بنظرتون من خیلی اشتباه کردم که ب خانوادم گفتم چجوری میشه مثل قبل بشیم،،،اخه الان میگه توواقعابدی مامانم راست میگفته،توروخداتاپیک قبلیموبخونیدکامل گفتم همه چیو
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شوهرت خیانت کرده تو منت کشی میکنی خوبی شما اونی ک باید طلبکار باشه تویی چه کاریه آخه&n ...
خب میگه چرارفتی به خانوادت گفتی توخبرکشی،ابروی منوتوفامیل بردی،تازه بامامانمم چپ شده چون مامانم یکم ازمن دفاع کرد،اقابهش برخورده میگه خودت باعث شدی،بخداتوخونه محلم نمیده دلم داشت میترکید،همش گریه میکنم واسش مهم نیس اول که اعتراف کرد به کارش ولی حالاانکارمیکنه توچشام میره میگه من کاری نکردم توالکی بهم تهمت زدی،