من سه ماه خونه پدرمم و شوارم دنبالم نیومده
داییم زنگ زده به شوهرم باهم قرار گذاشتن و بیرون همدیگرو دیدن
شوهرم آخرین حرفش این بوده که خودش رفته خودشم برگرده خونه منم برمیگردم مشکلاتو تو خونمون با مشاور در میون بذاریم
داییم گفته چرا گفتی مهریه ببخشه شوهرم گفته اون فرق داره یه قضیه ای که خودش میدونه چیکار کرده خلاصه داییم اصرار کرده بگو و شوهرم نگفته
اونایی که زندگیمو نمیدونن شوهرم از گذشتم خبر دار شده و سر همون گفته بود مهریتو باید ببخشی