هر وقت بحث ازدواج کسی پیش میاد یاد خاطرات(بد) اوایل ازدواج خودمون میفتم و حالم بد میشه،از زندگی ناامید میشم بداخلاق و بهونه گیر میشم نمیتونم جنبه های مثبت زندگی الانمو ببینم حتی وقتی یاد خاطراتم میفتم از شوهرم بدم میاد
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
آخه وقتی تو بیمارستان هم بودیم بهم گفت احساس میکنم تموم مشکلاتمون بخاطر کمبود علاقست .میگه عشق یه چی ...
خب پس عاشقش کن
دوست داشتنتو کمتر تو ظاهر نشون بده یجوری رفتار کن که انگار خودتو بیشتر دوست داری و واقعا داشته باش برای خودت وقت بزار باشگاه برو به تیپت برس خیلی ریز توجهتو کم کن بهش وقتی خونست مدام کنارش نباش گاهی یه گوشه بشین و کتاب بخون ولی گوشی دستت نگیر بزار اون بیاد نزدیکت بزار تلاش کنه که محبتتو بدست بیاره خودش کم کم عاشقت میشه
میدونم چی میگی ولی با گیر دادن و سوال پیچ کردنش همه چی برعکس میشه و ارزشت پیشش میاد پایین از خودت ضع ...
خیلی بهش میگم که دوسم نداری،انگیزه ای برای رو خودم کار کردن ندارم آخه اون وقتی که من بهترین رفتارو باهاش داشتم و عاشقونه میپرستیدمش و بهش اعتماد داشتم اون حرفو زد حالا با چه انگیزه ای بازم رو خودم کار کنم
خب پس عاشقش کن دوست داشتنتو کمتر تو ظاهر نشون بده یجوری رفتار کن که انگار خودتو بیشتر دوست داری و و ...
دقیقا همین طوریم،میگمچطور قبلاً که اون همه دوسش داشتم و رفتارمون باهم خوب بود عاشقم نشد حالا که دیگه این همه بی احترامی و... شده حالا عاشقم میشه و مورد دیگه اینکه من نمیتونم ببخشمش هم به خاطر این حرفو و هم به خاطر اینکه پشتم نبود