2777
2789
عنوان

صف طولانی... (داستانک)

186 بازدید | 7 پست

این بار وقتی داشت میرفت نون بخره برعکس همیشه که دلش میخواست نانوایی خلوت باشد تا زود برگرده خونه، 

ارزو کرد که شلوغ باشه. شلوغ شلوغ بایک صف طولانی اونقدر که بتونه مدتی محبوبش رو از دور تماشا کنه... 

این بار با همیشه فرق داشت وقتی نزدیک شد قلبش تپش ملایمی داشت

اهمیتی نداشت..... 

رسید. ایستاد و اورا دید که مثل همیشه مشغول بود منتهی نگاهش به در نبود ، کار خودشو میکرد خمیر برمیداشت اماده میکرد و در تنور میذاشت    ... هرچه گردن کشید که شاید متوجه حضورش بشه نشد که نشد 

نوبتش  شد. مثل همیشه پنج تا نرم باشه لطفا.. تو دلش گفت شاید کلمه پنج تا رو که بشنوه بر گرده اما اصلا حواسش نبود.... نون هارو گرفت و رفت   .. تو دلش اشوب  بود قیامت بود، بعد از اینهمه دلتنگی  دلش یه نگاه میخواست  . که نشد باید صبر میکرد تا دلتنگی بعدی چقدر دردناک بود

داستان از اونجایی شروع شد که توجه نانوای محل رو که پسر خوش برو رویی بود به خودش دید. توجه چندانی که نه ولی همین که میدید وقتی وارد نانوایی میشه اون اقای نانوا میپرسه پنج تا میخوایید قند تو دلش آب میشد

چند سال گذشت تا اینکه فهمید حسابی عاشق شده.. .. دلش نمیخواست عشقش فاش بشه 

دلش میخواست خودش بدونه و قلبش 

اما یک روز که رفته بود نون بگیره تنها بود خودش بودو..... 

نگاها درهم گره خورد و.... همه چیز تمام شد شاید بهتره بگم شروع شد.. حالا هردو اعتراف کردند که مدتی هست همدیگرو دوست دارند اما یواشکی.... 

خیلی از ادمها توی دنیا یواشکی دلشون برای هم تنگ میشه و این دلتنگیاشون رو هیچوقت نمیتونن فریاد بزنند و این بدترین حالت یک حال خرابه.... 



یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

کسی داستان رو نخوند؟؟ 

خیلی عالی بود ..لذت بردم ....بازهم بنویسید ...خوشبحال خانوادتون که همچین هنرمندی کنارشونه مدام ...ممنون ...

💔دلم تنگ است و میدانم تو دیگر بر نمیگردی                بمانم هرچه خیره پشت این در بر نمیگردی                غریبی میکنم با قاب عکست ناامیدانه                      خودم هم کرده ام انگار باور بر نمیگردی ...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز