بحث ۱ روز و ۲ روز نیست ...
باور نمیکنی اگه بگم ... شوهرم روزی که اومد خواستگاری همه گفتن نه .. نکن بدبخت میشی .. نه شغلی داشت .. نه تحصیلات .. نه سرمایه ... فقط دوسم داشت ...
کاری کردم باهاش که الان خواهر شوهرام سرم قسم میخورن ...
اول اینکه خودم خیلی با اراده ام ... هیچی جلوم رو نمیگیره... اینکه شوهرم مجبور شد به جای تنبلی همراهیم کنه ... من اهل حرف نبودم . فقط عمل ...
اینکه مهاجرت کردیم .... درسش رو ادامه داد ... خونه خریدیم .. هم ایران هم اینجا... الان فرستادمش تو دل شیر .. نمایندگی یه فرشتگاه بزرگ رو بگیره ...
اینکه اگه میخوای پیشرفت کنی و بهت احترام بزارن بلند شو ... اول خودت شروع کن ...
اینکه شوهرم نمیراره و نمیشه و بچه کوچیک همش بیهوده