2777
2789
عنوان

مشورت

43 بازدید | 3 پست

سلام بچه ها من مادرشوهرم زیاد بی احترامی میکنه و یکاری میکنه ک ادم دیگ رغبت نکنه بره خونش پدرشوهر هم ندارم...از دوران عقد این بی احترامی هاش و تا زمان دعواها ک باخبر میشد میومد ب من و خانوادم فش میداد بجا اینک دعوا رو اروم کنه تا الانش.پارسال عقد دخترش بود خودش با شوهرم قهر بودن ۳ ماه رفت و امد نداشتیم موقع بله برون زنگ زد ب شوهرم بیا بدون اینک ب من بگ یا بگ زنتم بیار منم برا عقد نرفتم و باز بخاطر زندگیم هفته بعدش گفتم برم عیب نداره و بزرگ..الانم بعد از ۴ ماه قهر بین شوهرم و مادرش ما رفتیم باغ چیدن چون شوهرم دست تنها بود مادرشوهرم ی زنگ ب من نزد با اینک سهم اوناروهم اوردیم.الان یماهه شوهرم داره میره و میاد هم ی زنگ ب من نزده یا حتی ب شوهرم نگفته ک برو زنتم برداربیار اینجا حالا شوهرم میگ توبیا بریم بخاطر من میدونم تقصیر مامانم ایناس .چکار کنم ازبس تو دعواها خودم رفتم خسته شدم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وقتی برای آشتی خودتون پیش قدم می شید بهتره از این به بعد قهر نکنید .چون کمتر تحقیر می شید عزیزم. رفت وامدتون قطع نکنید به نظرم  وقتی دلخوری پیش میاد کمتر برید و بیاید. 

در ضمن من از خدامه خونه مادر شوهر نرم بعد شما ناراحتی که چرا بهت نمی گن بیا.  

خدایا مارا به غصه های معمولی مان برگردان...به قسط های عقب افتاده ،ترافیک های طولانی،خیابان های شلوغ، دغدغه های زیاد،هدف های سخت،خستگی های مفرط...به همان روزها که همدیگر را قضاوت میکردیم وبه قضاوت های هم توجهی نمی کردیم.به همان روزها که دنیا اینقدر آلوده نبود،که آلوده بود وحاد نبود ،که آلوده  بود واز آلودگیش نمی مردیم...که دلواپس حال عزیزانمان  بودیم نه جانشان !ما را برگردان به روزهایی که سلامتی اینقدر گریز پا نبود ،که میشد لابه لای همین مشکلات و دغدغه های ریز ودرشت،با خیالی آسوده فنجانی  برداشت ،چایی ریخت ...کنار پنجره ای ایستادودر کمال اطمینان و آرامش نفسی عمیق کشید .که می شد کسی را به آغوش کشید وآرام شد .میشد دستان کسی را گرفت وبدون هراس تمام شهر را قدم زد وغصه ها و درد ها را فراموش کرد .دلمان لک زده برای یک آغوش، یک لبخند ،یک خیال تخت...دلمان لک زده برای یک زندگی آرام و معمولی ...خدایا در آغوشمان بگیر که خسته ایم ...خودت حال زمین را خوب کن 
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792