پسر عموش یا پسر چیشو دقیق یادم نیست از کودکی خونشون بزرگ شده .
میگفت من به چشم برادر نگاش نمبکنم عاشقشم میمیرم براش خیلییی پر بازدیدا مونده بود.
بعد به پسره گفت پسره هم چند روز نیومد خونه.
بعد اومد هیچی بهش نگفته بود
اون چی شد🤔🤔🤔🤔
ایا مزدوج شدن؟؟؟
با نشدن؟؟؟
توابن سابت کلی اتفاق هست که ذهنمو مشغول کرده وجوابشو نگرفتم.
مثل اون دختر خانمی که تا ۱۲ شب منتطر بودیم خاستکارش که قرار بود ساعت ۴ بیاد نیومد ولی نفهمیدیم اخرش چی شد .
ن زنگ زده بودن ن پیام دادن فقط تا دوازده ازشون خبر نداشتیم.از اونور دختره چای درست کرده تر وتمیز نشسته بود در انتطار.
کسی میدونه این دوتا فرد داستان زندگیشون چی شد؟؟؟؟؟؟