شوهرم مرد خوبیه.ما هم اختلافاتی داشتیم و داریم ولی در ۸۰درصد موارد ازش راضی بودم.
ظالم نیست.دست بزن نداره.فقط زبانی دوست داشتنشو بیان نمیکنه.
گاهی یکم لجبازی میکنه.بلد نیس با بچه هام بازی کنه و بهشون محبتشو ابراز کنه.
من مامانمو از دست دادم افسردگی پنهان دارم ولی اون بلد نیس آرومم کنه.منظورم از افسردگی پنهان اینه که در ظاهر خیلی بروز نمیدم نمیخام جو خونه رو خراب کنم.ولی تو تنهایی خیلی گریه میکنم.خیالپردازی میکنم گذشته رو مرور میکنم.اصلا اهل درد ودل نیستم حتی خواهرم از ناراحتی های من بی خبره.همه فکر میکنن من و همسرم مدام در حال بگو بخند و حرکات کودکانه ایم.
چیزی که منو میترسونه اینه ک جدیدا برای چند لحظه هم ک شده به خودکشی فکر میکنم بعد توبه میکنم از آینده بچه هام میترسم.
کاش یکم بی خیال بودم.کاش یکی بود ک قضاوت نمیکرد به روم نمیاورد و من میتونستم باهاش درد ودل کنم.
تودار بودن خیلی سخته.بیشتر مغرورم خجالت میکشم از غصه هام با کسی حرف بزنم.