چرا بابام با من اینطوری رفتار میکنه😐

منم بابابام زیاد بحث نمیکنم چون نمیتونه قانعش کنم ولی خواهرکوچیکم که۱۷سالشه یجوری بابام و قانع میکنه و جدی حرف میزنه بابام بعدش سکوت میکنه بابام انقد که از خواهرم حساب میبره ازمن یه چس حساب نمیبره😒😒

منکه حرفای روزمره هم باهاش ندارم کلا حوصلشو ندارم  

یکار کنه برام صدتا منت پشتشه 

منم قبلا حسرت اینو میخوردم

ولی الا یاد گرفتم ب بقیه جنبه های مثبت زندگیم بیشتر نگاه کنم.

خعلیا حسرت همین جنبه های مثبت منو میخورن😀

منو بابام خیلی باهم خوبیم .بابام همیشه واسه همه کاراش از من و آجیم کمک میگیره.با اینکه سن زیادی هم نداریم.البته بگما اون موقع مجرد بودم میخواستم عمل کنم بینیمو بابام تا مرز انفجار رفت از بس بدش میومد از عمل بینی.اما بعد ازدواجم عمل کردم الانم براش عادی شد

میدونی چرا مچن یسریا چون ازبچگی باهاشون رفیق بودن مثل دوست کنار دخترشون بودن بادخترشون بچگی کردن گاهی دوتایی رفتن بیرون برای دخترش وقت و بی وقت گل و کادو میخره همچین پدرایی مثل دوست میمونن نه پدرای ماکه فقط سیاست داشتن سرماو تعصبای الکی

منم منم😂😂😂

بچه ها تو رو خدا قدر پدرهاتون رو بدونید اینقدر نگید حوصله شو ندارم و فلان و بهمان.بخدا یه روزی حسرت همچین روزایی رو میخورید.من تا حالا تایپک نزده بودم بخاطر مشکلاتم یا هر سوالی که دارم.اما چندروز پیش بخاطر بابام تایپک زدم.بابا بزرگترین ثروتیه که هر شخص داره.قدر داشته هاتون رو بدونید

خوش بحالت حداقل میتونی حرف بزنی با بابات من ۳۵سالمه فقط سلام و احوالپرسی و چشم بله.متاهلم شب جمعه دعوتمون کردن آخرش انقد بد نگاهمون کرد شوهرم زودتر اومده بود خونه منم دست بچم گرفتم پاشدم اومدم تا صب خوابم نبرد گریه کردم .شوهرم از اون شب همش تو همه خودمم میگرن دارم

یه گردهمایی تو اداره شوهرم بوده یه نفر گفته به فلانی زنگ بزن بیاد اون همکار قدیمی بابام بوده سر سفره شوهرم گفت .ناراحت شده که چرا منو دعوت نکرده فلانی رو دعوت کرده بابا اصلا این کاره ای نیست بعد شوهرم رفت به ما هم اونجوری نگاه میکرد دوتا خونه فاصله داریم از پنج شنبه تا الان ندیدمش میخواد پامونو ببره .بعدشم رشته همکارش تناسب داشته با بزرگداشت شاعر شهرمون میگه حداقل  حمید و میگفت .حمید داداشمه