شایدم چون عروسی نکردم حرفاتونو درک نمیکنم
اخه ما هنوز خونه خودمون نرفتیم....
مادر شوهرم مکارودورو ودوبه هم زنه زنی مثل اون تو دنیا نیست نمیدونم چه جوری گور تنش میگیره آخرش پشتم گفته زنش جادومیکنه نمیزاره پسرم کمک کنه مادرزنش جادوگرن....بلند شدم رفتم خونش با خاک مساویش کردم زنیکه بی حیارو....حمومش میدادم دکترمیبردمش خریدمیبردم پولو از جیبم میدادم شوهرم جدا کمکش میکرد من جدا اگه همسرم نمیکرد خودم میکردم می گفتم پدرومادرت دعا میکنن مارو فقط پول میدیدن ازمون می گرفت به دخترهاش میداد آخرش چون امسال دلش میخاست ما قربانی گوسفند بخریم واسشون پدرشوهرم داشت شوهرکو نفرین میکرد سرزده همسرم رسیدوشنید دیگه از اون تاریخ نمیره خونشون دیگه تموم کرده ولی چسبونده به من جادو میکنم بیشعورها
اره بنده خدا شوهرم قشنگ متوجه بر رفتاریای مادرش با من میشه و میدونه که بیشتر اوقات من یاد اوری میکنم کمک کنه ولی به من مبگیگه بیخیال باش مادرم اخلاقش همینه...ولی خب ادم دلش میشکنه..حتی یه چیزیم بخریم ببریم به شوهرم میگه پسرم دستت درد نکنه و اصلا به من نگا نمیکنه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
6 ثانیه پیش
6 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
