2777
2789
عنوان

فضولیه یه ادم،اعصابمون رو خراب کرده چی بهش بگم؟

| مشاهده متن کامل بحث + 518 بازدید | 51 پست

که دکتر هم بهم گفت ریسکت بالاست و من صلاح نمیدونم که الان بگید .بهتره بری ازمایش آمنیوسنتز بدی و منتظر جواب باشی.

دنیا رو سرم خراب شد از استرس دل تو دلم نبود تا رفتم برای ازمایش و بهمون گفتن یک ماه بعد جوابش میاد که ما جواب فوری درخواست دادیم و بعد سه روز جواب اومد که نی نی سالمه سالمه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اهان راستی وقتی ازمایش آمنیو دادم هم دکتر بهم گفت باید یک هفته استراحت کنی و از پله بالا پایین نری.

شانس مذخرف من تو اون یک هفته یه مراسمی شد که همه خونه مادر شوهرم جمع بودن و ما گفتیم نمیای .

باز شاخکهای این خانم تکون خورد که بیاد ببینه چه خبره

انگار شک کرده باشه از مادر همسر پرسیده بود که فلانی بارداره؟اونم خودش رو زده بود به اون راه و گفته بود نمیدونم اگر باشه هم نمیپرسم تا خودش بگه.

باز بی خیال نشد و از خواهر شوهر پرسید و همین جواب رو شنید .خلاصه دستش که به جایی بند نشد شروع کرد به پیام دادن به من از درِ دوستی 

که وااای من دیگه بهت شک کردم و گفتم حتما خبری هست و نمیخوای بگی و این چیزا که منم جواب سر بالا دادم اما بازم ول کن نبود .دیدم دیگه دارم اذیت میشم محترمانه بهش گفتم ببین اگر چیزی باشه زمانی که لازمه تو بفهمی بهت میگم پس بیخودی کنجکاوی نکن.

گفت نمیخواد بگی خودم میدونم(ببینید چقدر وقیح)

گفتم حالا چراباید بچه دار شدن من اینقدر برای تو مهم باشه؟

گفت نه مهم که نیست حالا بچه ای باشه یا نباشه

با این که من این جواب رو بهش داده بودم بازم یکبار دیگه از خانواده همسرم سوال کرده بود که فلانی بارداره؟

منم تو شرایطی نبودم‌که بتونم بگم .همش منتظر جواب ازمایش بودم اما دریغ از یه ذره شعور تو وجود این ادم.

سپردم بخدا دیگه واقعا کاری از دستم بر نمیاد فقط سر نماز روز و شب دعا میکنم التماس خدارو میکنم که این ...

خدا خفه ش کنه ایشالا.. بخدا مام خیلی ازش میترسیم .. چون خییلی بی ایمانم هستش.. بیاد خونمون پا به پاش هر جا که رف میریم و تعقیبش میکنیم ..هر چی هم بیاره بعنوان نذری و اینا اصلا نمیخوریم .. باورت میشه هم خون منه ولی نشسته بود پشت سره من و خواهرامو مامانم کلی غیبت کرده بود اونم پیش کی پیشه زنعموم😔 تا عمر دارم نفرینش میکنم ..حلالش نمیکنم چون یه صدمه بزرگ بهم زد.. خدا ازش نگذره... بصورت غیرمستقیم میخواست ازم حلالیت بگیره .. منم محلش نزاشتم و حرفش رو تموم نکرده از کنارش بلند شدم.. 

کار خوبه خدا درست کنه..😍😍😍

خلاصه گذشت تا یه شب به بهانه اینکه میخوان سر بزنن به من با برادر شوهر و بچه ها اومدن خونه ی ما.

باز رو در رو برگشته میگه من که دیگه به تو شک کرده بودم گفتم یه چیزی هست اینا به ما نمیگن.منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم انگار باید چندتا حرف درست و حسابی به تو بزنم تا تو بی خیال بشی.

خندید و دیگه ادامه نداد.

تا دیشب که باز برادرشوهرم زنگ زده به مامانش اینا که ما که میدونیم فلانی بارداره چرا به ما نمیگن و این حرفها.

مادر شوهرم هم زنگ زد به همسرم که برادرت این حرف رو زده حواستون باشه .همسرم هم دیشب کلافه شده بود از این حجم از دخالت و فضولیه بی جا که بابا هر کسی شرایط خاص خودش رو داره چرا گیر میدین اخه؟

اعصاب من به کلی داغون شد سر این مساله.


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز