شوهرم بخاطر اینک فکرا بزرگی داره میگ پیش مادرش زندگی کنیم دو خونه کنار هم بشیم حیاط و... جدا
مادرش اصرار داشت حالا بخاطر وضع مالی ک کم اوردیم قبول کردیم هر روز ی داستان داره ک هی کوچیک و کوچیک تر کرد اندازه خونه و الانم حیاطو میگ جدا نکنید و... بخدا شوهرم مونده سکته کنم هر روزم غصه شده دستمونم خالی
از طرفی شوهرمم دوس داره جایی باشه ک هی سر سال نندازنش بیرون خیلی از مستاجری میترسه
شما بگید چطور راضیش کنم اونجا نمونیم ک هم خرفم تاثیر کنه هم از طرفم منم تحت فشار نباشه ینی منم ی مشکل رو مشکلاتش نشم
دوس دارم برم تف بندازم تو صورت مادرش
البت خالمه متاسفانه😏