من یه زن سیو یک ساله و تنها و در تهرانم
سال دوم ازدواجم خدا دختر بهم داد و کلا خودم بودمو دخترم
مادرشوهرم نزدیکم بود ولی هیچ وقت برا بک ساعتم بچه رو پیشش نراشتم
خودم برنامه ریختم که بهم خوشبگذره
بچه رو عصر را پیش همسر میخوابوندم و باشگاه میرفتم و روزایی که نمیرفتم با دخترم هر روز بیرون راه میرفتیم و پاساژ گردی و پارک گردی میکردیم
دخترم از سه ماهگی هر روز تو کالیکه همه جا بردمش
خرید
بازار
پارک
باشگاه
پیاده روی
و همه جا
دیگه مناظر نبودم همسرم بیاد منو جایی بره
هم دخترم بسیاااااار اجتماعی شده و هم وقتمون پر
الانم خدا یه دختر دیگه بهم داد و حالا سه نفری بیرون میریم و نمیزاریم سخته بشه تنهایی
من خواب بچه رو اول از همه درست کردم که عادت کنه یه تایمایی حتما بخوابه و منم تو اون زمان به کارام برسم یا استراحت کنم
همیشه غذام به راه
خونه تمیز و مرتب
با بچه ها بازی میکنم و خلاصه وقتم پره
انقدر خوبه که از الان به فکر سومی هستم