کلا چیز جالبی نیست
دعا میکنم زودتر خونه بخریم بریم
از اول رو ندادم
کارهای اشتباه عروسای دیگرو انجام ندادم
جوری که همیشه جاریم بهم میگه تو کار خوبی کردی حدو حدود مشخص کردی
من وقتی وارد خانواده شوهرم شدم تازه دوهزاریم افتاد مادرشوهرم توقع چیا که نداره
الان خونه جاریم دوتا تق میزنه به در میره تو تازه قبلا اصن همین دوتا تق هم نمیزد
اما من در خونمو از اول قفل کردم
هرکی کارم داره در بزنه وایسه تا بیام درو باز کنم
شاید من لخت باشم نمیشه که
اما کلا من توصیه نمیکنم به زندگی تو یه ساختمون
الانم از اول امید داشتم یه روز میرم اومدم اینجا
مگرنه تا اخر عمر قابل تحمل نیست
یا مثلا مادرشوهرم توقع داره هروقت میخوایم بریم بیرون گزارش بدیم بهش یا اونم با خودمون ببریم ولی من و شوهرم نه میگیم کجا میریم نه بهش میگیم بیا ور دل ما
موقعی که میخوایم بریم بیرون زود میاد بیرون یا از پنجره نگاه میکنه
اما موقعی که از بیرون میای هیچ پیداش نیست که یه وقت تعارف نکنه
حالا برادر شوهر کوچیکم مجرده اونم زن بگیره ما میریم خونه خودمون تا اون بیاد با زنش البته الان در مرحله خواستگاریه