گفتم یعنی چی گفت خودت گفتی زود پسرخاله می شه نکن پسر خاله هات بت دست می زنن؟با اخم بش گفتم نه گفت خوبه چون بفهمم دستاشونو قلم می کنم کلی ذوق کرده بودم یعنی تا این حد دوستم داشت که اینجور غیرتی بشه؟من کمبودی تو دوست داشتن نداشتم پس چرا الان اینجور تحریک شده بودم وانقدر خوش خوشانم شده بود؟اون روز یکم دیرتر می رسیدم حتما گیر ناظم بد اخلاقمون می افتادم ولی خدا رو شکر تونستم لحظه آخر خودم برسونم تمام تایم مدرسه همش تو فکر داریوش و حرفاش بودم تو عالم خودم سیر می کردم حتی ی دفعه دبیر شیمی بهم گفت برای خودت تنها جک تعریف نکن،بلند بگو همه با هم بخندیم!انقدر تو هپروت بودم که متوجه نشدم لبخند رو لبامه،ساعات کلاسهای درسی و فوق العاده تمام شد وقت رفتن خونه شد ساعت دو ظهر تعطیل شدیم و راهی خونه شدم.دو کوچه بعدِ مدرسه داریوشو دیدم و سوارم کرد گفت دوست دارم بریم بستنی بخوریم هستی که منم اوکی دادم رفتیم.