هوف بدجوری کلافه شدم از دستشون

باید روی خودم کار کنم. باسیاست باشم یه کم.... 

دو سه سالی طول میکشه تا خونه خودمون کامل شه. تازه داریم میسازیمش. به هرحال فکر کنم سه سال باید تحمل کنم

احتمالا بعد زایمان باید همین کارو کنم. اینا بیست و پنج ساله پسرشونو دیدن باز دل ندارن ازش دست بکشن از نوشونم حالا حالا دست نمیکشن

من نمیگم پسرشو نبینه یا دوستش نداشته نباشه... میگم بفهمه که عروسش  بارداره و حوصله ی پذیرایی و دولا راست شدن نداره. هیچکدومشونم که دست به هیچی نمیزنن. خیلی جالبه چند روز پیش خواهرشوهرم اومد گفت هوس کاچی کردم چون فقط من کاچی بلدم درست کنم ازم خواست براش درست کنم. گفتم اخه واسه من ضرر داره خودم نمیتونم بخورم. گفت خب واسه من درست کن خودت نخور!!! غروبشم خیلی ریلکس آرد و کره خریدن اومدن واسشون درست کردم هیچکدومشونم از جاشون بلند نشدن که حتی یه بشقاب بذارن تو ظرفشویی. بخدا من از اولش اینجوری بدخلق نبودم انقد بهشون محبت کردم الان رو سرم سوار شدن دیگه از دست خودم کاری برنمیاد... 

حالا مشکلات دیگه هم دارم باهاشون... من میگم اسم بچه رو میخوام بزارم نویان میگه چیه اخه نمیشه صدا کرد. میگم اگه دختر شد میخوام بزارم نیکا. میگه آدم یاد دمپایی نیکتا میوفته... بعد گیگه بزار امیرسالار!!!!!! گیگم خودتون چهارتا بچه داشتیو اسماشونو انتخاب کردید دیگه امیر سالارو از کجا اوردین اخه... هوف خدا بهم صبر بده ففط