دیروز مامانم زنگ زد که مادرشوهرت گفته جاریتو بردن اتاق عمل چی شده؟گفتم منم بیخبرم باید زنگ بزنم بپرسم،زنگ زدم به گوشیش ابجیش برداشت گفتم فلانی رو چی شده شنیدم بردین اتاق عمل من دیروز پیشش بودم خوب بود ک،گفت اوردیم داخل چشمش یه قطره ای هست دکتر بریزه،منه از همه جا بیخبرم پرسیدم برا شب کوریش؟یهو براق شد که مگه فلانی شب کوری داره؟کی گفته شب کوری داره و....خلاصه هی میگفت و میگفت منو خورده بود منم گفتم ول کن اینا رو بگو برا چی بردینش گفت دکتر گفته احتمال داره کیست پیدا کنه در اینده و برا پیشگیری باید تو چشمش قطره بریزین😐😐😐گفتم سلام برسونش و قطع کردم.اینم بگم خود جاریم قبلا بهم گفته بود که داره شب کوری و تو خانوادش ارثیه،من و جاریم مث خواهریم با هم میترسم ابجیش بره دری وری بگه از دستم ناراحت شه چ کنم؟
قبل از اینکه منو قضاوت کنی، مطمئن شو که آدم بی عیبی هستی