سیاست های من در مقابل خانواده شوهر!!!!!

بچه ها ی تو جمع فامیلای شوهر بجای اینکه برگرده از عروسش تعریف کنه برگشته میگه عروسم آشپزی بلد نیس،منم هیچی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم،جوری ک فامیلاشون از من طرفداری میکردن ک من ناراحت نشم،منم در مقابلشون اومدن خونم برا شام براشون یه غذای خیلییی ساده درست کردم جوری ک مادرشوهرم تا غذارو دید جا خورد،منم تو دلم گفتم وقتی میگی آشپزی بلد نیستم پس ب این غذاا باید راضی باشی دیگه

یا مثلا هربار منو میبینه همش میگه وای چقد لاغر شدی،هی میخاد از من ایراد بگیره

آخه میدونی چیه اصلا دوس ندارم بشینم ازش گله گی کنی ک چرا اینو گفتی ،اینجور فک میکنه خیلی برامن مهمه،من آشپزیم حرف نداره،لزومی نمیبینم بخام خودمو ب کسی ثابت کنم،اون با زدن اون حرف فقط شعور خودشو نشون داد

[QUOTE=109221720]نزن این حرفو. معلومه که رفتار پدر شوهر و مادر شوهر برا آدم مهمه. چه اعتراف بکنیم، چه نکنیم. همه هم م ...[/QUOنبوده،

درسته،اما آخه بدبختی من اینجاس نمیخام خودمو خاله زنک نشون بدم،من خیر سرم تحصیل کرده ام،دوس داشتم یجوری رفتار کنم ک هیچوقت مثلاگل گی ازکسی نکنم ک رومون ب هم واشه،ولی مث اینکه این رفتارام خوب نبوده

بچه ها میشه یکم منو راهنمایی کنید خیلییییی باخودم درگیرم،از طرفی نمیخام خاله زنک باشم از طرفی هم نمیخام اجازه دخالت بدم،اصلا انقد مادرشوهرم بهم تیکه انداخته ک ازش متنفر شدم درحالیکه من نمیخاستک اینجوری شه 

من حتی با جاری ها هم همینجورم ،بهم گاهی بی ادبی میکنن مثلا یه حرفای بیشعوری میزنن (ازشون تو ذهنتون غول نسازید خدایی بافرهنگن ولی خب گاهی هم یه حرفایی از دهنشون در میره)منم جواب نمیدم،اما خون خونمو میخوره و در عمل دیگه رفتارمو باهاشون سرد تر میکتم و رفت و امدمم کمتر

تالان فک میکردم رفتارم درسته اما الان میفهمم نه،آخه همشونم میگن فلانی (یعنی من) اصلا اهل چیزای خاله زنکی نیستو کاری ب کار هیشکی نداره منم تاالان فک میکردم روشم درسته ک ناراحتیمو ابراز نمیکنم