نه ولی بابام انقدر خوخواه اصلا دوست نداره هیچ جوره خودشو درگیر مسائل کنه خدانکنه یه چیزی بشه از کاه کوه میسازه بعدم خودشو خالی میکنه هرچی از دهنش در بیاد میگه براش مهم نیست مادرش باشه با بچه اش
نمیدونم برای خودمم سواله چرا خدا عدالتشو نشونم نمیده همش میگم بین منو بابام و شوهرم یکی باید بمیره تا من راحت شم به خدا کلافم هیشکی نیست براش درد دل کنم خودمم صرع دارم دادو میخورم هیشکی مراعتمو نمیکنه به امام حسین نه دل میشکونم نه زبونم تنده نه بلدم از خودم دفاع کنم دیگه بریدم