2777
2789
عنوان

خاطرات زایمان های طبیعی من 😁😁

| مشاهده متن کامل بحث + 40114 بازدید | 442 پست

خلااااصه... 

داشتم میگفتم براتون.... 

وقتی از کیش برگشتیم یک هفته بعدش بله برون خواهرم بود و طبق معمول یه بلوز که به درد ننه بزرگم می‌خورد پوشیدم و چادرم رو دور خودم پیچوندم و از اول تا آخر مجلس دق خوردم و حرص خوردم 

همون شب خیلی اتفاقی ساعت دو نصفه شب یهو با سایت دکتر هاشم زاده برخورد کردم و تو بخش سوال جواب ها حدود یکی دو ساعتی مطالعه کردم و کلی دیدگاهم در مورد این نوع عملها تغییر کرد 

تا قبل از این به هیچ عنوان دنبال عمل و این چیزا نبودم چون به شدت می‌ترسیدم و فکر می کردم که مرگ حتمی برام به دنبال دارد همون لحظه یه پیام برای دکتر فرستادم و معجزه زندگی من همون لحظه اتفاق افتاد که آنلاین دکتر جوابم رو داد  و من اینو همه معجزه حضرت زهرا تو زندگیم میدونم..... 

دکتر خیلی با حوصله حدود نیم ساعت جواب سوالای من و داد و گفت برای ویزیت حتماً به مطب مراجعه حضوری داشته باشم

 اصلا دیگه طاقت نداشتم صبح بشه حول و حوش پنج و نیم صبح بود که همسرم رو بیدار کردم و گفتم بهش که من تصمیمم رو گرفتم می خوام برم عمل کنم اون بنده خدا من تو عالم خواب و بیداری گفت باشه 

صبح که ساعت 8 از خواب بیدار شد اون روز جمعه بود بهش با هیجان گفتم که چی شده و دکتر چی گفته که یهو گفت برو بابا مگه من زنم رو از سر راه پیدا کردم که بدم سلاخی اش کنن و تموم دنیای منو ویرون کرد 😔😔😔

گفتم خیلی نامردی تو خودت گفتی باشه گفت من خواب بودم نفهمیدم چی گفتم اصلا تو خیلی هم توبی و کی گفته چاقی🙄🙄🙄 تو مادر دو تا بچه ای با چه جراتی میخوای خودت رو به کشتن بدی 

خلاصه سه روز خونه ما عزای عمومی اعلام شد 😭😭

، من که همه امیدم رو تو انجام این عمل می دیدم یهو ناامید شده بودمو  فقط اشک می ریختم

 حتی با دکترم صحبت کردم گفت و فقط یه ویزیت بیارش مطب راضی کردن اون با من

 سه شبانه روز اشک ریختم و التماس کردم که فقط  یک ویزیت بریم مطب تصمیم گیرنده نهایی تو اما همسرم یک کلام میگفت نه که نه 

آخرش دست به دامن مامانم شدم 

تو تموم سالهایی که زندگی کرده بودیم  یک بار هم هیچ کس در جریان اختلاف نظرهای ما و دعوامون قرار نگرفته بود حتی مادر خودم 

وقتی که زدم زیر گریه و بهش گفتم مامان توروخدا همسرمو راضی کن منو ببره مطب همسرم فهمیده بود که دیگه من خیلی مصر هستم  چون سابقه نداشت من برای حل مشکلاتمون دست به دامن کسی بشم 

با هزار اخم و تخم گفت باشه ولی فقط ویزیت 🤪🤪

روز دوشنبه بود که منو برد مطب دکتر هاشم زاده و اینقدر اخم ریخته بود که دکتر هم ازش ترسید... 

خدا خیر دنیا و آخرت رو به دکتر بده که اون روز با زبون خوش و پگ و گفت حدود 50 دقیقه برای ویزیت من وقت گذاشت با وجودیکه مطبش غلغله بود و بالاخره همسر رو متقاعد کرد که تضمین میکنه خطری جون منو تهدید نکنه و عمل خوبی داشته باشم و یک سری آزمایش و سونو و آندو نوشت و قرار شد تا یک هفته دیگه با جواب برگردم مطب 

 

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

پس چندتا؟؟؟؟ 😁😁😁

من ۱۶۰ هست قدم

وزنم ۸۵ بود که رژیم گرفتم و داشتم کم میشدم ، شده بودم ۸۲ که یهو دیدم حامله هستم

من حدود ۲۰ تا میخوام کم کنم اخه

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
خلااااصه...  داشتم میگفتم براتون....  وقتی از کیش برگشتیم یک هفته بعدش بله برون خواهرم ب ...

منتظر ادامه ش میمونم😁😁😁


همسر منم بهش گفتم کلی خندید و گفت برو بابا😐😐😐

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊

اون موقع تقریباً ۱۵ روز از اتمام مرخصی ۹ ماهه زایمان مونده بود 

صبح روز سه شنبه من افتادم دنبال انجام آزمایشها و سونو و آندوسکپی 

همه تلاشم این بود که قبل از اینکه مرخصیم تموم بشه و بتونم این عمل رو انجام بدم اما دکتر بهم گفته بود که من برای مرداد و شهریور میتونم بهت وقت بدم اما من با یک امیدی تند تند کارام رو انجام می دادم و برای روز شنبه همه جواب ها آماده شد

ولی چون جوابها هیچ مشکلی نداشتم همسرم دوباره شروع کرد به ساز مخالف که نه قند داری  نه فشار نه چربی و نه کبد چرب من  نمیذارم عمل کنی تو با ورزش و رژیم میتونی لاغر بشی  من خودم کمکت می کنم

دوباره اشک و ناله های من شروع شد التماس میکردم بهش حداقل بریم جوابها رو  نشون بدیم گفت برای چی باید بریم من که اجازه نمیدم عمل کنی 

یک آن جنون آنی بهم دست داد و گفتم بهش من می خوام این عمل رو انجام بدم حتی اگر تو اجازه ندی  حتی اگر طلاقم بدی 

چشمای همسرم گرد شده بود سکوت کرد و رفت توی خودش و دیگه هیچی نگفت 

دو روز تموم سکوت محض تو خونه برقرار بود و همسرم حتی جواب سلامم رو صبح ها نمی‌داد 😔😔😔

روز دوشنبه ظهر بود که همسرم به گوشیم زنگ زد با توجه به اینکه سه روز بود باهام حرف نمی‌زد تعجب کردم گوشی رو که جواب دادم با اخم و تخم گفت آماده باش میام دنبالت بریم تهران برای جواب آزمایشات نشان بدهیم 

دکترم فقط روزهای زوج مطب بود 

منو میگی یه ذوقی  کردم بدو بدو حاضر شدم دخترم و شیر دادم و براش شیر دوشیدم رو سریع اومدم پایین تا همسرم از راه برسه.... 

وقتی اومد با نیش باز نشستم تو ماشین اما همچنان اخماش تو هم  بود منم از ترسم تا خود تهران حرف نزدم و سکوت مطلق

 رسیدیم تهران بعد از 2 ساعت معطلی دکتر که جواب ها رو دید گفت شرایط خیلی ایده‌آل و خوبه برای انجام عمل و من روز پنجشنبه دو تا از مریضام به خاطر قند بالا شون عملشون کنسل شده اگر بخوای میتونم تو رو جایگزین کنم من از خوشحالی داشتم پر در می آوردم و شوهرم خون  خونش را می خورد و هی می گفت که هنوز تصمیم من جدی نیست و دکتر هم تشویقش می کرد و متقاعد که بهترین راه همینه و در نهایت همون جا جلوی دکتر با عصبانیت بهم گفت اگر یک تار مو از سرت کم بشه هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت نمیبخشمت🤪🤪🤪🤪

دکتر هم بهش گفت ببین من درکت میکنم و این عشق و محبت تو رو ستایش میکنم ولی روحیه خیلی شرطه... باهاش مهربون باش بذار عملش خوب پیش بره 

والله من قیافه تو رو میبینم زهرترک میشم چه برسه یه خانمت.... همون لحظه یه لبخند ریزی اومد رو لب همسرم و اما زود خودش رو جمع کرد و خلاصه کنم هزینه عمل با تجهیزات‌ رو 20 تومن اعلام کرد و گفت پول تجهیزات رو که 12 میشه بیرون بکشید بقیه هم هزینه بیما رستان میشه که روز عمل همون جا تسویه میکنید 

موقع دراومدن هم گفت یه نامه هم میدم بهتون برای بیمه تکمیلی چون بی ام آی بالای 40 هست یه مبلغی رو بیمه میده 

منم اینقدر جوگیر بودم گفتم اصلا نیازی نیست وقت ندارم برای بیمه دنبال کارهاش برم ولی دکتر نامه معرفی نامه رو داد و برای 4 4 94 که روز پنج شنبه میشد گفت ساعت 7 صبح بیمارستان ساسان باشم 😁😁😁

وقتی اومدیم بیرون تو ماشین دستای همسرم رو گرفتم و بوسیدم و ازش تشکر کردم اما بازم باهام تندی کرد و تحویلم نگرفت 😔😔😔

وزنم اولین ویزیت 126 کیلو بود و اون روز شده بودم 120 یعنی 6 کیلو تو ده روز از بس حرص و جوش خورده بودم کم کرده بودم 

صبح روز سه شنبه گفتم حالا که دوروز وقت دارم برم بیمه تکمیلی مون ببینم چی به چیه که کلی اونجا سوپرایز شدم 

از اون 12 تومنی که تو مطب بابت تجهیزات داده بودم و فاکتور بهم داده بودن همون لحظه یه چک کشید به مبلغ 8 و نیم و بهم برگردوند و گفت با بیمارستان ساسان هم قرار داد داریم و تا سقف ده میلیون شما هرینه هات اونجا رایگانه اگه بیشتر شد باید 20 درصدش رو بدی 🤑🤑🤑🤑🤑

و کل هزینه بیما ستان منو دکتر 8 تومن گفته بود و درواقع از 20 میلیون من فقط3 میلیون و نیم از جیبم داده بودم که خدا شاهده حاضر بودم 30 میلیون بدم 

با خوشحالی زنگ زدم به همسرم گفتم اما بازم زد تو ذوقم که برات متاسفم که فکر میکتی من برای پولش بهت میگم عمل نکن.... یهو وسط حرفاش گفت حالا که هشت و نیم از اون دوازده تومن رو نقد کردی  اصلا اون سه و نیم رو بیخیال شو بیا عصری بریم برات یه سرویس طلا هم میخرم اما بگذر از این عمل 🙄🙄🙄

منم که تو عمرم ذوب حرفش حرف نزده بودم گفتم شرمنده من تصمیمم رو گرفتم و ميرم عمل که گوشی رو تو روم قطع کرد 😔😔😔

خلاصه سه شنبه و چهارشنبه هم به اخم و تخم گذشت و برای متی که تو این همه سال جز محبت و مهربونی ازش چیزی ندیده بودم وحشتنااااااک می‌گذشت اما مامانم دلداریم میداد که تو صبوری کن و هیچی نگو درست میشه 

شب پنجشنبه دو تا دخترام رو تا صبح تو بغلم گرفتم و بوسه و نوازش کردم و از خدا خواستم که صحیح و سلامت برگردم

و شرمنده همسرم نشم و تا چهار صبح  که میخواستیم حرکت کنیم سمت تهران اشک ریختم اما دل همسرم نرم نشد که نشد.... موقع دراومدن از خونه مامانم از زیر قرآن ردم کرد و با گریه وصیت های آخر رو کردم و دو تا دخترم رو سپردم بهش و راهی شدیم..... 

نه عزیزم عمل برای تو نیست  منم با همسرت بهت میخندم 🤣 🤣 🤣

اقا دیگه😭😭😭 من از وقتی گفتی با عمل کم کردی رو ابرا بودم😐😐😐

کاخ ارزو هام فرو ریخت امروز


رژیم خیلی سخته اخه🤣🤣🤣

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
روز دوشنبه ظهر بود که همسرم به گوشیم زنگ زد با توجه به اینکه سه روز بود باهام حرف نمی‌زد تعجب کردم گ ...

عزیزم😢😢😢 همش از دوست داشتنت بوده❤❤❤


من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
عشقم من 60 کیلو اضافه داشتم 🤪🤪🤪🤪

هییییییی🙁🙁🙁

اخه من رژیم گرفتم دو هفته ای، ۲۲۰۰ کم میکردم فقط

کلی طول میکشه😫😫😫😫😫

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊

وقتی راه افتادیم هرکاری میکردم بتونم حرف بزنم اما مگه این بغض لعنتی میذاشت 😭😭😭

از به طرف استرس عمل از یه طرف نگرانی ام برای بچه هام از یه طرف رفتار همسرم که تو این همه سال با هم بودنمون همچین رفتاری ازش ندیده بودم و طاقت این بداخلاقی هاش رو نداشتم همه و همه دست به دست هم داده بودن تا منو بکشن😔😔😔

نزدیک عوارضی رسیدیم یهو دیدم دست همسرم ازروی دنده اومد رو دستم ❤️❤️

قلبم داشت از جا کنده میشد و ضربان قلبم اومده بود رو هزار.... گفت جان فاطمه بیا برگردیم خونه گفتم جان فاطمه نگوووووو من دیگه طاقت ندارم و به خدا این آخرین راه نجاتمه.... گفت لامصب دلم شور میزنه اگه زبونم لال چیزی بشی گفتم بهت قول میدم زنده بیام بیرون و زنده بمونم و سالم و سلامت تا آخر عمر کنار تو و دخترام باشم 

گفت وقتی اون روز از دهنت پرید و گفتی حتی اگه طلاقم رو بدی من عمل میکنم شک نداشتم که میکنی ولی هی اخم وتخم کردم شاید پشیمون بشی اما هیچ وقت تو زندگی اینقدر یک کلام ندیده بودمت.... باشه حالا که دیگه واقعا تصمیمت رو گرفتی برو خدا به همراهت من عین کوه پشتتم بابت این ده روز اوقات تلخی ها و بداخلاقی ها هم منو ببخش و حلالم کن 😍😍😍😍

واااای یاد اون روز افتادم همینجور اشکام داره میاد 😭😭😭

چه طلوع آفتابی رو تو اتوبان اون روز با هم دیدیم و چقدر از خدا خواهش و تمنا کردم که مواظبم باشه و صحیح و سالم برگردم خونه 😍😍😍😍

خلاصه ساعت 6ونیم رسیدیم بیمارستان و تا من پذیرش بشم و بستری شد ساعت 8 و نفر اول رفت زیر عمل و من شدم نفر دوم 

تو ابن فاصله همسرم کلی باهام صحبت کرد و آروم ‌‌شدم و با روحیه خیلی خوبی وارد اتاق عمل شدم و دکترم هم حدود نیم ساعت قبل عمل اومد کنارمون و کلی باهامون شوخی کرد و خلاصه با خنده و شادی وارد اتاق عمل شدم و ساعت 11 عمل شروع شد و 12 و نیم از اتاق عمل اومدم بیرون و حدود ساعت 2ونیم ظهر بود که هوش و حواسم اومد سرجاش و متاسفانه چون به داروی بیهوشی حساسیت داده بودم تا شب مدام بالا می‌آوردم و حالم بد بود 

ساعت 11 شب دکترم اومد بالاسرم و دستم رو گرفت و با زور از تخت منو آورد پایین و 5 طبقه بیمارستان رو دستم رو گرفته بود و دنبال خودش منو می‌دووند و همین باعث شد که حالم بهتر بشه و گازهای لاپاروسکوپی از بدنم خارج بشه و صبح هم ساعت 10 منو مرخص کرد و اومدیم خونه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  9 ساعت پیش