شوهرم غرور و همه چیزمو له کرده.از روزی که وارد زندگیم شده همه ی شادیامو به غم و غصه و آه و حسرت تبدیل کرده.خونه برام مثل زندانه.منی که همه جا میرفتم..دانشگاه...سرکار...آزاد بودم الان دیگه تا سرکوچه هم نمیتونم برم.دستشوییم بخوام برم باید اجازه بگیرم.حتی نمیدونم امروز چندشنبه اس.هیچ امیدی به آینده ندارم.احساس میکنم آفریده شدم برای حمالی توخونه شوهرم.هرچند همه چیزی برام فراهم میکنه هرچیزی که بخوام.حتی هیچی بدون من نمیخوره ولی خیلی حس پوچی دارم.هیچ سرگرمی ای ندارم حتی تل و اینستا و واتساپم نمیزاره داشته باشم.فیلمای ترکیه ای هم نمیتونم ببینم.ازوقتی عروسی کردیم دو سه بار اونم واسه مناسبت ها فقط خونه مامانم اومده.باداداشم قهره.الان داداشم داره ازدواج میکنه.میدونم یا نمیزاره برم تو مراسماش یا اگه بزاره اشکمو درمیاره.به نظرتون من چیکارکنم با این زندگیم؟میگه من براش مهمم اما مگه میشه کسیو دوس داشته باشیم و ناراحتیش برامون مهم نباشه؟تازه بیست و یک سالمه.کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم.خیلی داغونم.شما اینارو میخونین و ازش رد میشین به راحتی.ولی کسی جز خدا نمیدونه تودلم چه خبره