دوستان سلام .من ۲۱سالم و دوسال ازدواج کردم .یک سال عقد بودم. یکسال چندماه خونه خودمم.از روز اول خوشی ندیدم.شوهرم ۲۷سالش و با وجود تمام محبتای من نسبت ب خودش و خانوادش همه رو نادید گرفت .از اول بگم براتون تو دوران نامزدی من مریض شدم ازش خواستم ک بیاد ببینمش همون شب یه جنجالی برام درست کرد ک چرا گفتی بیام ببینمت .مامانش از اول تو تمام مسائل دخالت میکرد باورتون میشه حتی میگفت اگه یه وقت ازت رابطه از عقب خواست بهش ندیا ببخشید ک انقدر واضح حرف میزنم .انقدر دخالت ک من لباس عقدم و یه مدل سفارش دادم ب خیاط وقتی رفتم بگیرم یه چیز دیگه بود مادر شوهرم گفت این شکلی بهتر منم گفتم خب شاید ذوق دارن من عروس اولشونم اشکال نداره .بعدا فهمیدم نه این خانوم همه چی باید تحت کنترولش باشه وگرنه همه چی و بهم میریزه ب علاوه بیماری داره ک از این بیماری برا کشیدن همه ب سمت خودش استفاده میکنه .عید سال پیش منو بردن مسافرت و تو مسافرت سر این ک همسرم پاشو گذاشت رو پا من و خوابید غوغا کردن بهم گفتن ج ن ده اونم وسط رستوران من فقط ساکت بودمو گریه میکردم شبش تو بازار باباش امد منو هول داد ب همسرم گفت دست اون خراب ول کن بیا کارت دارم من اونجا تشنج کردم .همه اینا درصورتی ک ازدواج ما کاملا سنتی بود وقتی از سفر برگشیتیم خودشون رفتن ب مامانم زنگ زدن گفتن ما تو سفر این کارو کردیم مامانمم گفته اشکال نداره پیش میاد مثلا میخواست جو اروم کنه .سومین بار مارو دعوت کردن رستوران من عکس گذاشتم اینستا نوشتم یه شب خوب بخداوندی خدا قسم شب ۲۱ماهرمضون مامانش قوقا کرد ک چرا از من تشکر نکردی تو اینستا چرا عکس خواهزاتو گذاشتی اینستا چرا عکس برادرشوهرتو نذاشتی من دارم خرج میکنم عروسی میگیرم منم برگشتم گفتم شما اولین نفر نیستین ک برا پسرتون اینکارارو میکنید اخریشم نیستین.بازم زنگ زدن مامانم مامانم امد اروم کرد شوهرم ب مامانم گفت مامانم عصبی بود سر فاطمه خالی کرد .چهارمی یه ماه قبل عروسی مادرشوهر من با زنداداش دعواش شد اسم منو اورد ب من همسرم گفتم من چیکار کردم ک همش اسم من هست جز این ک خوبی کردم احترام گذاشتم حتی میرفتم شیفت مادرشوهر خونه باباش ک مریض بود میموندم بابا بزرگ مامان بزرگشو جمع کردم همه کاراشونو من میکردم .شوهرم گفت ب در گفته ک دیوار بشنوه .ناراحتی پاشو برو خونه داداشت مامانم مسافرت بود منم زنگ زدم داداشم .داداشم رفت ب مادرشوهر گفته فاطمه چیکارتون کرده انقد اذیتش میکنید مادر شوهر من زده ب کولی گری و خودشو زده گفته پسرتون ب من بی احترامی کرده .باباش امد فوشم داد.ب من ب مامانم ب داداشم گفت من دارم ۵۰میلیون خرج میکنم همش دعوا داداشم گفته شما ۵۰تومن خرج کردی مادر من ۱۷۰تومن فقط جهزیه خرید منت چیو میذارید .
شما مگه از روز اول قبل عقد ندیدی اینا آنرومالن چرا همونجا بهم نزدی چرا بعدا که ازشون این بی احت ...
وقتی کسی پشتم نیس چی کار کنم من تو پاساژ خواستم زنگ بزنم پلیش مامانم نذاشت . از اون جا ب بعد گفتم دیگه نمیخوام ببینمشون شوهرمم از این حرصم بده همش داره برا اونا وقت میذاره همش تنهام
بیخود میکنه میگ جنده...سعی کن تو زندگی خودت از حق و حوقت دفاع کنی وقتی گفجنده باید قهز میکردی محل سگ نمیدادی بهشون ک ب دست پات بیفتن یا اون بابای عوصیس ب چ حقی میخاسته ک بزنه بهت گفته خراب تو پاساژ جلو ملت...ی مدت ولشون کن برو خونه مامانت مگ سرعقل بیان...کاشکی همین چیزایی ک اینجا ب ما میگی ب مامانت میگفتی بهرحال هرچی هست مادره دلسوزتز از همس
نمیدونم چی کار کنم نه میتونم طلاق بگیرم نه کسی برام کاری میکنه الان دو ماه با اون ور قطع کردم اما هرشب شوهرم میاد یه چیز از خونه اونا دستش مامانش میخواد بهم بفهمونه حرف حرف منه
بد کسی رومشاوره خودت قرار دادی وقتی میبینی مادرت اینجوریه باهاش مشورت نکن حق وحقوتو بگیر و برو دست کمش وقتی اقدام کنی ومهریه اتو اجرا بذاری حتی طلاقم نگیری اونا دستو پاشون رو جمع میکنن