یه خانمی تعریف می کرد می گفت 6ماه بود ازدواج کرده بودیم،شوهرم از صبح تا عصر سر کار بود....
می گفت محرم بود،صبح رفته بودم خونه مامانم اینا، بهم گفت میخوایم بریم روضه خونه فامیل مون...
گفتم باشه منم میام.گفتم سر راه بریم کفش هامو خونه مون عوض کنم(طبقه پایین مادرشوهرش زندگی می کرده)
گفت در رو باز کردم رفتم تو حیاط،دیدم کولر روشنه!گفتم من کولر روشن نکردم ،شوهرمم که سر کاره،کی تو خونه است؟
خلاصه کلید میندازه در را باز کنه،میبینه در از پشت کلید داخلش و قفل تاب نمیخوره،نگاه پنجره اتاق شون می کنه،میبینه برقش روشن،شک می کنه.
،با مشت میزنه تو در و میگه در و باز کن،میبینه شوهر در را باز نمی کنه،با مشت میزنه به شیشه اتاق شون که بشکنه،یه دفعه شوهر لخت پنجره را باز می کنه با ترس میگه چه خبرته،با دوستام داریم مشروب می خوریم،دختره میگه لخت مشروب میخورید؟همین طور که حرف میزدن ،می بینه یه زن با شرت و سوتین صورتی رد میشه
دیگه حال خودشو نمی فهمه،جیغ و داد می کنه و موهاشو می کشه،مامانش اینا که تو کوچه بودن صداشو میشنون
تو همین حین زن خرابه لباس هاشو پوشیده بوده که در بره،مامان دختره میرسه جلو در و میگیرتش،میفهمه چی شده،میزنه تو گوشش،ولی زن فرار می کنه
حالا حدس بزنید زن کی بوده؟
زن دوست صمیمی شوهرش!!!!!!!
خلاصه ماجرا بالا میگیره،پسره به غلط کردن میوفته
این دختره بنده خدا میره دم خونه دوست شوهرش،که به شوهر زن خرابه بگه،اما مرد میگه زن من مقدس و دروغ میگی
این تازه عروس بنده خدا،الان دوسال جدا شده
ولی خیلی حالش خرابه
خدا از سر کسایی که این چنین به هم جنس خودشون ظلم می کنن نگذره
اگر دوست داشتید به تایپیک قبل سری بزنید و نظرات خودتون را با ما در میون بذارید