مشکل بزرگ من

بهش رو نده یعنی چه تو این اوضاع گرونی شش شکم دیگه هم سیر میکنین جای تو بودم هر رووز صبح زود میرفتم خونش کلا کفرشو در میاوردم ولی کلا رو نده بهشون کم محلی کنی خودش میفهمه البته فهم داشته باشه

بگو هم خودم هم دخترم شپش گرفتیم   انشالله ک جواب میده

یکی دوبار بگو بچم مریضه شما بارداری بچت کوچیکه مریض میشی نیا.دوبار بگو خودم مریضم.دوبار درو باز نکن.دوبار بگو مهمون دارم.خودش میفهمه دیگه

وای از دست تو،واسه چی توسری خوری؟!!!!حرصم گرفت

چقددددرودادی

دخترتوبفرس کلاس اونوقت بچه هاش نمیان

بی محلی کن 

و توی حرفات بهش بفهمون 

ولی گناه داره 😆

اه متنفرم از رفت و آمد بخصوص با همسایه 😝

بگو امروز حالم خوب نیست ،نمیتونم ازتون پذیرایی کنم،واگر هم دوست داشتین عصرهابیایین که همسرم خونس،

ببین اسی جون،شماهرطورکه بهش بگی بالاخره ناراحت میشه،پس این فکررواز سرت بیرون کن که جوری بگم که ناراحت نشه چون همکارن و.....

ولی اولویت زندگیته واسایش واز همه مهمتررررر(تربیت دخترت)

منم باتربیت دخترم شوخی ندارم،و اگه جات بودم خیلی قاطعانه ردشون میکردم،

ي بار ك اومدن بگو سرم درد ميكنه حالم خوب نيست ميخوام استراحت كنم چند بار ب بهانه هاي مختلف ي چيزي بگو ك نيان وگرنه بد عادت ميشن 

منم مشکل شما رو داشتم بچه ش که اومد دعواش کردم وسایل نریز داخل خونه بدو برو خونتون بچه هم رفت گذاشت کف دست مامانش منم به مامانه گفتم منم نیاز به استراحت دارم به زور بتونم بچه خودمو کنترل کنم حوصله بچه کسی هم ندارم وقتی خودش بیشعور بود منم بیشعورانه باهاش حرف زدم بعدشم بهش گفتم من عصرا دخترامو میبرم پارک محله دوست داشتی توام بچه هاتو بیار اونجا ولی خونه دوس ندارم بچه هات بیان رو تربیت بچه هام اثر گذاشته این رفت و آمد اونم کلی چرت و پرت گفت ودیگه کلاااااااا قطع رابطه کرد

عزیز دلم از حرفات متوجه شدم خیلی پرروهه با ادم پررو نمیشه مودبانه رفتار کرد خودم دوست صمیمیم دختر همسایمونه ازدواج کرده ولی همش خونه باباش هس به جز پنج شنبه جمعه که شوهرش میاد بخاطره یه مساعلی مجبور شدم رابطمو باهاش بهم بزنم بیش از اندازه پررو. مثلا مامانم میگه من خوابم به زور میخواد بیاد تو خونمون خودشو دخترش دست از سرم بر نمیداشتن به مامانم گفتم هر وق  اومد  بگو نیستش خودمم تا میدیدم اونه درو باز نمیکردم تا یه ماهی دست بردار نبود بلاخره ول کرد گاهی اوقات هس میاد در میزنه میره ولی مث قبل نیست

شما پرستار بچه نیستی...ایشونم بعد دوبار بارداری دیگه میدونه باردار بودنش رو چطور کنترل کنه پس دلت برای هیچکدوم نسوزه...درمورد غذا...برای هوس کردنش قرار نیس که سیرش کنی یه پیاله یا بشقاب کوچیک کافی بود...وقتی ایراد گرفت میگفتی من صرفا چون بارداری برات فرستادم...در رو هم باز نکن یا باز کن بگو نظافت دارم یا دارم میرم حموم الان بچه ها نمیتونن بازی کنن...درمورد تلویزیون هم بگو  مشکل پیدا کرده پس از این به بعد وقتی مردا هستن بچه ها بازی کنن که بتونن کنترلشون کنن...از طرفی بگو دخترت و بچه ها باهم نمیسازن بهتر کمتر بازی کنن باهم تا قدر همو بدونن

تجربه نشون داده با اینحور ادما اخرش ب دعوا میخورید تمام زحمتاتتم ب خاک میره زبونشم دراز و تو میمونی  یه دست بی نمک و اعصابی دریده شده......جنگ اول به از صلح آخر       قانون بزار برا خونت    تا دیدی بچت دار عصبی میشه بگو شهیدتون میکنم همتون      بدو برو خونتون..منم داشتم اینجوری اینقدر مادر و دخترو خوب ادب کردم