ثابت وایساده بود تا نگام بهش افتاد سریع رفت لای درخت پشتیا
چیزی نبود نگران نباش.من چن مدت پیش خونه دوستم بودم .البته خالی بود با شوهر و مادرشوهر رفته بودیم.ی دوساعتی تو هایپر پیاده روی کرده بودیم اومدم خونه تا چشام گرم شد حس کردم ی چیزی پام گرفته سریع بلند شدم چیزی ندیدم باز خوابیدم چشام گرم شد رو سینه و کتفم لرزش و فشار حس کردم باز پاشدم چیزی ندیدم باز خوابیدم.قشنگ حس کردم یکی با انگشت میزنخ ب کمرم ایندفه اعصابم خورد شد پاشدم با عصبانیت دور و برم نگاه کزدم فقط دیدم شوهرم بلند شده داره رو دخترم باپتو میگیره.اونم نزدیکم نیود یا پشتم ک دسش بهم بخوره سمت دیگه خوابیده بود.ولی باز بیخیال شدم خوابیدم
واااااای چطوری بعدش خابیدی؟ من خیلی ذهنم درگیر میشه الان همش حس میکنم یکی تو خونس داره منو نگا میکن ...
من چون شوهرم خونه بود.دلم امن بود.من زیاد بها نمیدم ب این حسا.زود از ذهنم خارج میکنم.چون وقتی ذهنم درگیر کنم بدتر میشه.من قبلش تو هایپر بودم دقیقا حس کردم ی چیزی مث هوا وارد گوشم شد.گوشم باز بسته شد.بعد شبش اینطوری شدم.دیگه تکرار نشد