زن برادر وسطیم ، دختر روستاست روز اول که اومد خیلی لباساش ساده بودوچادری الان مانتویی شده وخیلی افتضاح ومادرم موقع خواستگاری گفته بود پسرم خونه داره، مادرم طبقه پایین من وسط واین زن داداشم بالا همیشه من یا خواهرمو میبینه روشو از. اون طرف میکنه مامانمو تو کوچه میبینه سلام نمیکنه ولی مادرم میخواد بره بالا از پله صدبار میگه بیا تو اونم میگه نه کار دارم اخرم مادرم میوه براش میبره میگه پس تو راه پله بخور من اگه از رفتاراش بگم یا هرکس سریع میگه اونم از سادگیشه پشت سر عروسم حرف نزنین ،مثلا زایمان کرده بود مادرم کبود کلسیم داشت نمیتونست راه بره بازم باسختی هروز میرفت بالا غذاشو درست میکرد کاراشو میکرد میومد پایین بااینکه کارای خودشو نمیتونست بکنه هرروزم وقتی حامله بود مادرم هرچی درست میکرد براش میبرد میگفت حاملس بوش میره بالا ،خلاصه خیلی بهش احترام میزاشت ،مارو سالی یک بار دعوت میکرد اونم به برادرم میگفت من نمیتونم کار کنم بگو خودشون بیان کمک ، یه روز من خونه نبودم مامانمو برده بالا بهش گفته باید زنیکه خونرو بفروشی بری پایین شهر بشینی از سهمت بدی به من که من برم یه جای بهتر بشینم شما دیگه عمرتو کردی خونه کوچیکم برات بسه وگرنه بابام گفته بیا بچه هاتم نیاری مادرمم گفته باشه پول بیشتری به شما میدم ترسیده بره داداشم بمونه با دوتا بچه ،دو هفته پیش تقریبا داشتم نماز میخوندم دیدم صدای خواهرم از پایین میاد رفتم دیدم زن داداشم پریده به خواهرم میگه زنیکه رنگ زد تو مریضی داری میمیری باید سهمتو از خونه به من ببخشی دیگه وقتی دیدم خواهرم بزرگم اهل زدن نیست وفقط میگه برو بیرون پسرش با بالش زن داداشمو حل میداد که بره بیرون منم رفتم زدمش گفتم تا الان اگه سکوت کردم بسه داداشمم بی غیر ت اومد گفت زنم خیلی روش فشاره ، بعد مادر زن داداشم اومد گفت دختر خوب کاری کرده پریده بهتون باید خونه براش بخرین گفتم همچین خبری نیست ارث پدرشم دست ما نیست میگفت دخترم سلام نمیکنه شما باید بهش سلام کنین ،خلاصه که خودتونو بزارین جای من چه گناهی کردیم که دوتا عروسه افر یته گیرمون اومده اخرم مامانم میگه ببخشیدنش اونم زنداداشتونم نفرین نکنین !!! ،فقط یه داماد فرشته داشتیم که اونم فوت شد خواهرم موند با سه تا پسر اینقدر خوب بود که خواهر دیگم میگه انگار دوبار بابامونو از دست دادیم ، چون بابام فوت شده واین خونمونم هممون سهم داریم