یه پیرمرد مهربون بود بیشتر برا بچه هام میرفتم موقعی که کوچیک بودن یا مریض میشدن شانس من فوت کرد کارش حرف نداشت
دوستانی که عجیبه حرفم براشون باید بگم پسرم کوچیک بود اسهال استفراغ کرد دو سری بستریش کردم خوب نشد اصلاااا تا میومد حالش بدتر میشد تمام دست و پاهاش سوراخ شده بودن تا داداشم زنگ زد گفت بیا ببرش پیش این آقاهه سیدم بود بخدا بردم پیشش اصلا هیچی نگفتم گفتم کتابتو برا پسرم باز کن تا بازش کرد گفت دخترم پسرت ده روزه نه مریضه نه سالم هر کاری میکنی خوب نمیشه اینو یه آدم پلید چشم کرده یه دعا داد اوردم غسسلش دادم باهاش بقران فورییییییی خوب شد پسرم