٤ ساله ازدواج كردم
با همسرم دوست بوديم ٥ سال بعد ازدواج كرديم
شوهرم هيچي نداشت فقط يه كار با حقوق بخور نمير و صد در صد خونوادم قبول نميكردن
به خاطر همين كارش رو كه اون زمان يه كارمند ساده بود يه مدل ديگه جلوه داديم خونواده ي منم سادن و باور كردن
از اونجا كه شوهرم واقعا چيزي نداشت من هم بعد از عقد پامو كردم تو يه كفش كه اصلا از عروسي خوشم نمياد و با وجود مخالفتاي خونوادم عروسي نگرفتيم 
والبته اينم بگم حتي حلقه هاي سر عقد هم دور از چشم خونوادم خودم با پول پدرم خريدم 
خلاصه بعد عقد من بدون عروسي رفتيم زير سقف 
البته اون زمان من سر كار ميرفتم و محل كارم مارو انتقال داده بودن به يه شهر ديگه و خونه در اختيارمون ميذاشتن منم جلو خونوادم طوري جلوه دادم كه بخاطر كار همسرم ميريم و خونرو به اون دادن البته همسرمم كارش طوري بود كه تونست انتقالي بگيره