دیگه ترسی ندارم دیگه مثل همیشه که حفظ ابرو کردم که خودمو قوی نشون دادم نمیخوام باشممم..من ضعیفمم پراز غصم پراز دردم از عالم و ادم میخوام منو ببینه میخوام گدایی کنم همدردیوو محبتووو اخ خستم...تاپیک قبلیمو بخونید و بگین چکارکنم..الان باهمسرم حرف نمیزنم من تو ی اتاق و اون تو اتاق دیگه و قراره دوباره یک هفته بره و حتی الان گریمو دید و گفت اوکی و رفت:)میخاد بره خونه مامانش تابراش شیرشو اماده دکنه و بره نمیخام برم خونشون بخاطراونا من ب این روز افتادم چون ظالمن چون زندگی بچشون مهم نیست فقط بچه تنهاشون مهمه نه دختر مردم...قراره شبا ک همسرم نیست برم اونجابخابم امانمیخوام برم کمکم کنین چکارکنم چ رفتاری بکنم....من ی ادم بی کسم که هیچ کس نیست راهنماییش کنه فک کنین خواهرتونه بخاطر خداا کمکم کنین
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
وهمیشه خداروبه یادداشته باش وباتوکل بهش به زندگیت ادامه بده😔امیدوارم بهترینابرات رقم بخوره عزیزم
پسرخوشگل من👶۲۵آبان۹۹رفتم دکترکه برام غربالگری مرحله دوم روبنویسه،دکتربهم گف که برم درازبکشم برای سونو،اومداون دستگاهه رو گذاشت روشکمم یکم نگاکرد گف خب بسلامتی بچتم پسره😍اون لحظه قندتودلم اب شد باخودم گفتم خدایاشکرت مردکوچک زندگیمم توراهه،میاد ومیشه همه زندگی من.روزبه روز جلوچشام قدمیکشه ،میشه غروروتکیه گاه مامانش😍تودلی قشنگم ازخدامیخوام سالم بیای بغل مامانی👶زودتربیا چون مامان خیلی بیقرار لمس دستای کوچولوته گل من🌸🤰خدای مهربونم بابت همه داده هاونداده هات ممنونم ازت❤خدایاقسمت میدم به طفل۶ماهه حسین،دامن همه منتظرارو سبزکن نذارکسی ارزوی مادرشدن به دلش بمونه🤲دوست عزیزم که داری امضامومیخونی،میشه خواهش کنم یه صلوات ازته دلت برای حل شدن مشکلم مهمونم کنی؟خداحاجتتوروا کنه انشاءلله😘
اینکه میخواد شما رو تو تنهایی ببره خونه مادرش تا خیالش راحت بشه رو پای چه چیزی غیر از نگرانی و عشق میذارین جای من بودی چکار میکردی شوهرم یک شب در میون خونه نیست و من باید برم خونه مادرشوهرم بخوابم
اینکه میخواد شما رو تو تنهایی ببره خونه مادرش تا خیالش راحت بشه رو پای چه چیزی غیر از نگرانی و عشق م ...
اگه نگرانم بود میومد ارومم میکرد بخاطر رفتارای بدش با خانوادم و من بخاطر توهیناش میمود ازم عذرخاهی میکرد همون طور که وقتی من اشتباه میکنم ازش عذرخاهی میکنم
گاهس دلم میخاد نقره داغشون کنم هم خودشو هم خانواده مذهبی نماشو طلاق بگیرم و حیثیتشونو ببرم چون کل خانوادشون دوسم دارن و همیشه ب خوبی ازم حرف میزنن و میدونن چقدر صبور بودم