2777
2789
عنوان

من یک فرزند خوانده بد بختمم

621 بازدید | 15 پست

دیگه ترسی ندارم دیگه مثل همیشه که حفظ ابرو کردم که خودمو قوی نشون دادم نمیخوام باشممم..من ضعیفمم پراز غصم پراز دردم از عالم و ادم میخوام منو ببینه میخوام گدایی کنم همدردیوو محبتووو اخ خستم...تاپیک قبلیمو بخونید و بگین چکارکنم..الان باهمسرم حرف نمیزنم من تو ی اتاق و اون تو اتاق دیگه و قراره دوباره یک هفته بره و حتی الان گریمو دید و گفت اوکی و رفت:)میخاد بره خونه مامانش تابراش شیرشو اماده دکنه و بره نمیخام برم خونشون بخاطراونا من ب این روز افتادم چون ظالمن چون زندگی بچشون مهم نیست فقط بچه تنهاشون مهمه نه دختر مردم...قراره شبا ک همسرم نیست برم اونجابخابم امانمیخوام برم کمکم کنین چکارکنم چ رفتاری بکنم....من ی ادم بی کسم که هیچ کس نیست راهنماییش کنه فک کنین خواهرتونه بخاطر خداا کمکم کنین

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مثل من مدارا کن باهمه...تنها چارت همینه....

وهمیشه خداروبه یادداشته باش وباتوکل بهش به زندگیت ادامه بده😔امیدوارم بهترینابرات رقم بخوره عزیزم

پسرخوشگل من👶۲۵آبان۹۹رفتم دکترکه برام غربالگری مرحله دوم روبنویسه،دکتربهم گف که برم درازبکشم برای سونو،اومداون دستگاهه رو گذاشت روشکمم یکم نگاکرد گف خب بسلامتی بچتم پسره😍اون لحظه قندتودلم اب شد باخودم گفتم خدایاشکرت مردکوچک زندگیمم توراهه،میاد ومیشه همه زندگی من.روزبه روز جلوچشام قدمیکشه ،میشه غروروتکیه گاه مامانش😍تودلی قشنگم ازخدامیخوام سالم بیای بغل مامانی👶زودتربیا چون مامان خیلی بیقرار لمس دستای کوچولوته گل من🌸🤰خدای مهربونم بابت همه داده هاونداده هات ممنونم ازت❤خدایاقسمت میدم به طفل۶ماهه حسین،دامن همه منتظرارو سبزکن نذارکسی ارزوی مادرشدن به دلش بمونه🤲دوست عزیزم که داری امضامومیخونی،میشه خواهش کنم یه صلوات ازته دلت برای حل شدن مشکلم مهمونم کنی؟خداحاجتتوروا کنه انشاءلله😘

اینکه میخواد شما رو تو تنهایی ببره خونه مادرش تا خیالش راحت بشه رو پای چه چیزی غیر از نگرانی و عشق میذارین جای من بودی چکار میکردی شوهرم یک شب در میون خونه نیست و من باید برم خونه مادرشوهرم بخوابم

اینکه میخواد شما رو تو تنهایی ببره خونه مادرش تا خیالش راحت بشه رو پای چه چیزی غیر از نگرانی و عشق م ...

نه عزیزم خودش نگفته بیا بریم خانوادش گفتن باید بیاد چون فکر میکنن مثل دختر خودشون منم...میره خونه مامانش تا شیرشو بده بهش تا یقرون خرج نکنهه 

اینکه میخواد شما رو تو تنهایی ببره خونه مادرش تا خیالش راحت بشه رو پای چه چیزی غیر از نگرانی و عشق م ...

اگه نگرانم بود میومد ارومم میکرد بخاطر رفتارای بدش با خانوادم و من بخاطر توهیناش میمود ازم عذرخاهی میکرد همون طور که وقتی من اشتباه میکنم ازش عذرخاهی میکنم

گاهس دلم میخاد نقره داغشون کنم هم خودشو هم خانواده مذهبی نماشو طلاق بگیرم و حیثیتشونو ببرم چون کل خانوادشون دوسم دارن و همیشه ب خوبی ازم حرف میزنن  و میدونن چقدر صبور بودم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792