من کلا دوس دارم هر کی میاد خونمون خودم همه ی کارها رو انجام بدم ازش پذیرایی کنم اصلا هم انتظار ندارم مثلا اون طرف پاشه ظرفامو بشوره کمک کنه پذیرایی کنم و...فرقی هم نداره خانواده خودم باشن یا خانواده همسرم. واقعا هم از پس کارهام برمیام و اصلا ازین کار لذت میبرم،اما خانواده شوهرم اینجوری نیستن مثلا دوس دارن عروساشون دائم دو و ور مادرشون باشن با اینکه مادرشون سرحاله،من نمیخوام به خاطر اون ها خودم رو تغییر بدم و یکی دیگه باشم و البته شوهرمم بهم میگه هر طور خودت فکر میکنی درسته رفتار کن و اصلا نیاز نیست کار کنی به ندرت پا میشم کمک می کنم،البته اینم بگم که خیلی خیلی کم برای شام و ناهار می مونیم که مجبور نباشم پا شم،شاید دو ماه یه بار،چون متاسفانه توی این موارد طرز نگاه هاشون معذبم میکنه،شما چکار میکنید توی موارد این مدلی؟ تجربه ی مشترک دارید
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
عزیزم الکی خودت مشغول کن. مثلا من میرم اروم اروم سبزی میریزم تو بشقاب یا ماست خیار کاسه میکنم...اینجوری فکر میکنن در حال کمکم
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...