2777
2789
عنوان

داستان زندگیمو بگم نظر بدید ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 762 بازدید | 73 پست

اومدن خونمون و خیییلی زود میخواستن همه چیزو تموم کنن خانوادشم انقدددد خودشونو خوب جلوه دادن مامانش همش لبخند رو لب عاشقانه ب من نگا میکرد و همش میگفتن ما الیم بلیم 

بعد سه جلسه یه بار اومدن با گل و باقلوا ک بله برون 

بعد اصن سابقه نداشت هر خواستگاری میومد برا من حداقل شش جلسه حرف میزدیم بعد تازه معارفه و غیره اینا سر یه هفته اومدن بله برون

منم خب عاشق شده بودم انقد ک اون ابراز علاقه و محبت میکرد 

باورتون نمیشه شبا تا صبح ظهرا تا شب یعنی ۲۴ سااعت در حال حرف زدن با من بود  

یه وقتا میگف بیا بریم بیرون نمیرفتم میومد دم خونمون میگف از پشت پنجره ببینمت یا کللللی چیز عاشقانه ی دیگ

خب منم دوسش داشتم دیگ

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

شب بله برون ک شد همین داداش کوچیکم از اول که اومد ناراحت و دمق

سر مهریه و غیره داداشم گف حالا بعدا تصمیم میگریم و حرف میزنیم و انگاری گف برید بهشون

اونام رفتن 

یه جورایی ب هم زد هر چی باباش گف حلقه خریدیم و اینا خانواده من گفتن نه

این شد سر اغاز بدبختی من 

از اون شب زن همین داداشم یکم غر زد و داداشمو پر کرد اونم یکم شاخ و‌شونه کشید ...

تا اینکه من خانوادمو راضی کردم و ازدواج کردیم از اون موقع داداشم و زنش با من سر سنگین شدن و زنش همش دروغ میکف از طرف من ب داداشم تا اینکه کلا قط رابطه کردیم باهم


دوران  عقد هر روز عاشق تر از قبل اما این وسطا فضولیا و حسادتای خواهرش قشنگ ب چشم میومد منم ک این چیزا برام غیر قابل هضم بود شاکی میشدم

اونم بیشتر وقتا طرف خواهرشو میگرفت 

مثلا یه نمونه روز تولد شوهرم خودش گف میخوام بیام خونتون گفتم باش بیا همین ک پاش رسید اونجا خواهرش زنگ زد داد و‌بیداد و دعوااااا ک چرا رفتی اونجا من برات کیک درست کردم و منم از اینور کیک درس کرده بود خب 

شبم برنامه سینما داشتم ولی خب کشوندش اونجا منم خیییییلی بهم برخورد هنوزم ک هنوزه واسه این کارش نبخشیدمشون 

یا مثلا من خونه مامانش بودم تا یازده خواب اون میومد انقد داد بیداد میکرد چرا خوابیدین ...

موردای اینطوری زیاد بود

هر دفعه هم شوهرم توجیه میکرد یه جوری منم در ظاهر بیخیال میشدم 

همین چیزا هی باعث میشد منم سرد تر بشم و عصبی و پرخاشگر 

ولی اون زبون چرب و نرمشو داشت و مدام منو خر میکرد 

ولی در عمل تقریبا کاری نمیکرد مثلا دوران عقد خییییلی کم برام کادو میگرفت یا گل یا بریم بیرون ببشتر جاهای ارزون یه بار نرفتیم یه رستوران باکلاس و شیک‌

همشم میگفت ندارم

خب من از اول میدونستم که نداره ولی خب میگفتم تلاش میکنه نمیدونستم گوش ب بازیه و بیشتر پیگیر بازی کردن تا کار

و کم کم میدیدم تو مترو یا جاهای عمومی همش سرش توو خانوما میچرخه مثلا میگف عع مانتو اون چه خوشگله اون داره ب بچش شیر میده و موارد اینجوری همیییییشه و زیاد 

منم کم کم اعتراض میکردم 

دو سال از دوران عقد گذشت با همه خوب و بدش ولی خب مشکل حادی نبود اگرم بود دوسش داشتم و‌ ب جدایی فکرم نمیکردم

بعد دو سال قرار بر عروسی شد 

سر عروسی و مهمون خدا میدونه ک چقددددد کش و مکش داشتیم و چقد بین بابام و شوهرم داستان بود و خلاصه تموم شد 

فردای عروسی اون خواهر عوضیش شروع کرد ایراد گرفتن از لباس و رقص و میوه و شیرینی و هرررر چیزی که بگی 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز