سلام دوستان میخوام داستان زندگی یکی از فامیلای نزدیکمو بگم واستون که باعث تعجب خودم بود
نسبتش رو نمیگم ولی فامیل درجه یکه
این خانم الان حدود چهل و دو سه ساله است
من از روز عروسیش میگم واستون
یادم زیباترین عروسی بود که تا اون موقع دیده بودم، خودش خیلی خوشکل و خوش هیکل بود پوست صاف و سفید و صورت بی نقص با قد بلند لاغر، چون خیلی اون موقع ها پسرا دنبالش بودن و خودشم سر و گوشش میجنبید زود شوهرش دادن حدودا 17 18 سالش بود
بعد از ازدواج چون خونشون نزدیکه خونمون بود خیلی حرفا درموردش میشنیدیم که بازم سر و گوشش میجنبه ولی چیزی که من یادمه یه بار سرزده رفتیم خونشون واسه عید دیدنی بعد انگار منتظر کسی بود بدون اینکه ایفونو جواب بده درو باز کرد ما هم رفتیم تو