سلام خانما روز جمعه بعدازظهر رفتیم باغ مامانم اینا اونم چند تا میوه تو یه سبد گذاشت و اصرار کرد که ببرین و بخورین ما روز بعدش چون زیاد میوه نمیخوریم با اصرار شوهرم میوه ها رو بردیم خونه مادر شوهرم که من خیلی مخالف بودم مادر شوهرم اون روز اصلا از من تشکر نکرد شوهرمم گفته بود که مامان من اون میوه ها رو واسه ما فرستاده ما چون نمیخوریم اوردیم اونجا امروز صبح زود زنگ زده به شوهرم که سیبا کرمو بوده گفته به زنت نگیا من میگم مامان تو قصد داره خونواده من پیش تو خراب کنه میگه نه بیچاره قصدش این نیست