مامانم میگفت مادرزن برادرم اومده بود خونمون و این جلوی همه گفت مامان من اینجا(یعنی خونه ی مادرم اینا ) رئیسم . اصلا از اولش خیلی میخواست همه چیز منم دست بگیره البته به وسیله ی مامانم ولی من رو بهش ندادم هرچند مامانم خیلی بی سیاسته شماره ی همه ی فامیلای ما رو داره حتی با کسایی که ما سه چهار سالم ارتباط نداریم میخواد ارتباط بگیره و البته متاسفانه سخن چین و دو بهم زن هم هست بهشم بگی میگه اصلا به من اعتماد نکنید من آدم غیر قابل اعتمادی هستم یا اصلا کلا ما خانوادتا اخلاقمون اینه چیزی بشنویم سریع میریم به طرف میگیم .خدایا نصیب هیچکس نکن من الام مشکل مامانم هست که خیلی سادس خیلی اه
خدا به دادت برسه
واقعا چکار کنم حرص مامانمو نخورم هرچی بهش میگم اینو دوست حساب نکن بازم یهو یه چیزی پیش عروسمون میگه
چقدر روراسته
ولش کنین، جدیش نگیرین عقده توی چشم بودن داره
عروس ما هم با همه رابطه داره خاک تو سرش
الان ستاد حمایت از عروسا میان
اگه عروسی کردن رفت و امد رو به هفته ای یه بار شام محدود کنید، در مورد زندگیش از عروستون مطلقا هیچی نپرسید، تنها بودین از برادرتون بپرسید ،که عروس تون هم روش نشه چیزی بپرسه و فضولی کنه، یا اگع چیزی پرسید بپیچونید بگین مهم نیس یا بعدا میگم، که ازتون حرف نداشته باشه چیزی ب مردم بگه، خونه شون دست به وسیله هاش نزنید،و اگه اون خیلی دست میزنه بگین که خوشتون نمیاد
احترامش هم نگه دارین،به معنی واقعی کلمه دوری و دوستی
مامانش نزد تو دهنش؟؟!
من بودم مامانم نصفم میکرد
مجبورید به خاطر داداشت باهاش بسازید،ولی به مامانت مادرشوهر گری یاد بده😉
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
