اول بزار بگم که عمه ی شوهرم ۴۸سالشه ومجرده وخانوادش زیاد هواشو دارن وازش حساب میبرن
ومنو خیلی دوس داره وهمش جلو زنها ازم تعریف میکنه ولی یه خلصت بد هم داره
دیشب خونه ی پسر عموی شوهرم مهمون از عراق بود (فامیلامون)
منو شوهرم هم رفتیم دیدنشون تا س۲اونجا بودیم دخترمم قبل از اینکه بیاییم هندونه رو دید به زن پسر عموی شوهرم گفت میخوام اونم پا شد بهش داد حالا عمه ی شوهرم برگشت جلو عراقیا بهم میگه تو چیزی به بچت نمیدی که اینجوریه و اینقد ریزه ست اصلا هم بهش نمیرسی(البته همیشه اینو میگه)منم گفتم این چ حرفیه یعنی من مامان نیستم بعد اخرش گفت شوخی کردم بدل نگیر منم باخنده جوابشو دادم حالا که میخوای بری امام رضا بابت این حرفت حلالت نمیکنم اونم گفت باشه منم دیگه هیچوقت نمیام خونتون😏اصلا اون سالی یه بار میاد منم نتونستم چیزی بگم گریم گرفت گفتم شب بخیر بعد تو راه زنگ زدم بهش وازش معذرت خواهی کردم گفتم تو داشتی شوخی میکردی منم باشوخی جوابتو دادم گفت اره ولی دخترت خیلی کوچیکه باید بهش برسی بچه های هم سن وسالش خیلی ازش سرترن😐اخه من چکارکنم بخدا از خدامه دخترم چاق شه ولی خودش اینجوریه گناه من چیه 😢من با این حرفش داغون شدم بخدا