شوهرم خیلی جوگیره

شوهر منم لوسه و از خود راضی میگ همه جوره در اختیار فامیلای خودش باشیم

ولی من دوسال باهاش دعوا داشتم الان یکم یذره..بهتره

ولی دیگ دلم باهاش صاف نمیشه

منو همسرم ک میریم جایی اصلأ بدون این که کسی متوجه بشه فقط ب همدیگه نگاه میکنیم ویک دقیقه بعدش بلند میشیم میریم

یعنی حرفه ای تراز ماهم هست

گریه نکن بیخیالی طی کن، بچه ات نق نقو میشه 

ای خواهر من ک عادت کردم هرجا دلش بخواد تا صبح هم شده میشینه ب فک زدن ماهم ادم نیستیم ک بچه اذیت کنه یا هرچی دیگه

از اين به بعد قبل از رفتن اتمام حجت كن باهاش.

منم هر وقت میریم خرید همین طوریه همش میگه این دس اون دس نکن بعد یکی یکی میده دستم خودش هیچی دستش نمیگیره منم که خسته گذاشتم زمین دوباره دعوام میکنه

بیا بزنیمشون😭😭منم امشب مهمونیدعوت بودیم ب خاطر آقای شوهر کنسل کردم گل مجلس فامیلمون بودم الان دارم بی رنگ میشم😭فرداشبم‌دعوتیم اگه نیاد خدا به دادش برسه🤛🤛🤛

ما دیشب با دوستاش رفتیم بیرون یکی از دوستاش خیلی عوضیه همش دوست داره زندگی این و اون رو بهم بزنه هر بار ما و اون دوست دیگه مون رو میبینه کاری میکنه که با هم دعوا کنیم. دیشب بعد از این که اون دوست دیگه مون با شوهرش رو به جون هم انداخت گیر داد به من که مازیار میگه من دیگه نمیرم خونه اونا یعنی خونه ما. دروغ هم میگفت اصلا بنده خدا همچین حرفی نزده بود. منم گفتم چرا؟ گفت میگه از تو خوشش نمیاد منم خیلی با احترام گفتم هرکی که بیاد خونم قدمش رو چشم هر کی هم نیاد که من نمیتونم به زور ببرمش یهو همسرم سرم داد زد بی جنبه بدبخت نمیتونی حرف نزنی؟ نمیتونی جواب ندی؟ یعنی فقط همینطوری خشکم زده بود گفتم مگه من چه حرف بدی زدم؟ بعدش هم که تو ماشین کلی دعوا کرد و معذرت خواهی نکرد الانم که با هم قهریم شام هم زرشک پلو درست کرده بودم کل سفره رو حاضر کردم آخر سر برگشت گفت من نمیخورم منم از صبح لب به چیزی نزدم انقدر ناراحتم

برای خرید نوار بهداشتی رفته بودم چندتا از قفسه برداشت داددستم و به پسره گفت زودتر حساب کن خوب صبر کن ببینم شاید جنسش خوب نبود

وای خب با۶اش رفت و آمد نکنین

دفعه بعد حرف زد زل بزن تو چشاش هی۰ی نگو تا از رو بره

من میبودم هیچی جلوش نمیزاشتم والا .آقا طلبکارم هست .یکم برا غرورتون ارزش قائل بشین

چرا اینقدر دعوا میکنید زود 

خدا زبون رو داده برای حرف زدن 

بابا یکم سیاست داشته باشید همچنین زود میگید قهر کن، برو خونه بابات، طلاق بگیر انگار زندگی خاله بازیه که همبازی ت رو تغییر بدی 

مراسم سال بود، هشت ماهه بارداری نرو خوب، بگو کمردرد دارم راه برم برای سلامت بچه خطر داره، ولی اگر تو بخوای میام فقط به خاطر تو میام، بعد هم دراز بکش، شمر که نیست درک میکنه

رفتی اونجا، جوری ناز میکردی و حالت رو بد نشون میدادی که بقیه بریزن سرش، وقتی هم که اومد بری میگفتی الهی بعد از چند وقت فامیلهات رو دیدی، این بچه اذیت کرد 

وقتی اخلاقش رو میدونی، تو جمع هیچ‌وقت باهاش بحث نکن نزار حرمت زندگیت جلوی بقیه بریزه، تو خلوت خودتون وقتی که هر دو آروم هستید بهش بگو،