واسه منم پیش اومده
طرف اومدن خواستگاری کلی راضی و خوشحال قرار شد خبر بدن ما هم بریم خونشون دیگه رفتن ک رفتن
بعدا فهمیدم داداش و زندادشش نذاشتن میخواستن یکی از اقوام زن داداشه رو بگیرن
براشم گرفتن ۶ماه بعدش اومد ب التماس افتادن ک طلاق میگیرم میام بدبخت شدم مادرم ی سره گریه میکنه میگه آه اون دختره گرفت دامنمون رو برو پیداش کن بگو حلالمون کنه
منم با این ک این کارش خیلی دلمو شکسته بود و خیلی کم آوردم و مسخره شدم ولی گفتم اصلا اونقد مهم نبودین ک بخوام بهتون فکر کنم چ برسه آه بکشم اشتباهاتتون گردن آه نکشیده من نندازین طلاقم میخوای بگیر میخوای نگیر ب من چ ولی دور و بر من پیدات نشه
بعد اون با شوهرم آشنا شدم و الانم ازش راضیم خداروشکر