برادر شوهرم سال اول زندگیمون رو به گند کشید
خودش نمیتونست به اسم ماشین بخره خواست شوهر من بخره. البته من اونجا بی خبر بودم چون تو نامزدیمون بود..
بعد 5 تا چک 5 تومنی هم شوهرم از خودش داد نمایندگی به این امید که پاس میشه.
تو نامزدیم 20 میلیون وام براش به اسم خود شوهرم گرفته بود که از حقوقش قسطش ماهیانه کسر میشد...
دقیقا از یک ماه قبل عروسیمون دیگه برادر شوهره قسطا رو نداد... و از دو ماه بعد عروسی چکاشو پاس نکرد.
10 قسط آخرشو از خودمون ریختیم
سال اول عروسی
با کلی قرض خودمون
ماهی میشد که به شوهرم میگفتم یه کیلو شیر هم نگیره
چون دیگه خرجی برا خونمون نمیموند
دو تا قسط ماشینشو خواهراش طلاهاشون رو فروختن و ریختیم
قسط اخر ماشینش رو هم نریخت
شوهرم چکش برگشت خورد
یه روز مونده به این که حکم جلبش بیاد حالش بد شد
شب 6 محرم بردمش بیمارستان
حمله قلبی کرده بود
اون شب سخترین شب متاهلیم بود...
تنها بودم با شوهر 33 ساله ای که حمله قلبی کرده بود. صبحش زنگ زدم به برادر شوهر کوچیکترم و گفتم هیچ وقت از داداشت نمی گذرم...
و خودم طلاهای عروسیمو فروختم و چکش رو پاس کردیم...
شوهرم اون روز کلی گریه کرد و گفت ممنونتم...
حالا بعد یک سال کلنجار با خودم گفتم ببخشمشون و بیخیالشون شم
دقیقا بعد دعای عرفه
حالا الان شوهرم صحبت میکردم
گفت فلانی گفته من هیچ بدهی به اینا ندارم
تازه فلانی و زنش باید بیان خونه من دست بوس من...
واقعا میشه این آدمو بخشید؟؟؟؟
منم گفتم من سپردمشون به خدا