دختر داییمو میگم
دوسال ازمن بزرگتره یکسال بعد من ازدواج کرد
رف طبقه پایین خونه مادرشوهرش راحت نه قسطی نه چیزی
منم اونموقع مستاجر بودم همه طلاهامو فروختم با کلی وامو قسطو... تونسیم یه خونه ۶۰ متری بخریم
من از همون ماه اول بعد عروسیم رفتم دکتر تا الانم واسه نازاییم دارم خرج میکنم تمومی نداره اما اون ۹ ماه بعد عروسیش راحت باردار شد الان یه دختر یکسالو نیمه داره
سالی دوسه بار مسافرت خوب میره من حتی همین تابستونشم دانشگاه دارم اما اون کیف میکنه نه درس خوند نه چیزی
بخدا حسودی نمیکنم فقط به این فکر میکنم چی میشد منم یکم دلخوشی داشتم کل ماه همه حقوقمون میره پای قسطو هزینه دکتر نازایی... 😞😞😞
هرچقدم برنامه ربزی میکنم بازم نمیشه پس انداز کرد واسه تفریح...
تواین چهار سال یبارم مسافرت نرفتیم کل مسافرت من خلاصه شده سالی یکبار حونه مادرشوهر اونجام انقد بچه های خونواده شون اذیت میکنن ادم از رفتنشم پشیمون میشه
نگید باطن زندگیتو با ظاهرش مقایسه نکن
نگیید حسودم والا نیسم فقط به زندگیش غبطه میخورم
# صرفا جهت درد دل #