یک بار تو دوره دکترا اینقدر از دست استادم عصبانی بودم که از ازمایشگاه رفتم بیرون و به یک خانم با بغض گفتم خانم میشه تورو خدا بذاری یک کم من باهات دعوا کنم تا راحت بشم
بغلم کرد و گفت الهی بمیرم چی به سرت اوردن
بعد منو رسوند خونه تنها بودم اینقدر دادکشیدم و اینقد مشت کوبیدم به دیوار که دلم خنک بشه
کاش اونجا بودم بغلت میکردم و اجازه میدادم هرچی دوس داری بهم بگی تا دلت خنک بشه راحت بشی