بهش میگم چیه منو دوست داشتی آخه؟ میگه همه چیتو. اما نمی تونستم خودمو عوض کنم. برای همین همه چیو دروغ گفتیم. 
متأسفانه مادرش داره سر برادر شوهرمم همین کارو میکنه. دنبال دختر مذهبی میگرده براش بعد برادر شوهرم نمازشم نمیخونه. حالا خدا رو شکر همسر من خیلی خوب شده. 
یه بار مادرم یه حرفی بهم زد که داری اشتباه میکنی. گفتم مادر جان اون جایی که باید حرف میزدید نزدید همش نوزده سالم بود نه تو نه بابا نگفتید دختر جان یه جلسه برای جواب دادن کمه. صرف فامیل بودن هر دروغی که گفتن قبول کردید. گفتید فامیلیم زشته. منو به کسی داديد که هم کفو من نبود حالا دیگه بذارید خودم زندگیمو کنترل کنم. 
مامانمم گفت تقصیر من نبود تقصیر بابات بود.