امروز به وقت 1:10 بامداد روز دوشنبه 7 مرداد 98 هستش بعضی روزها چنان احساس تنهایی عمیقی تک تک وجودمو میگیره که اگر واقعا وجود اون مهربانترینم نباشه شاید تباه شم جوری که انگار اصلا انسانی با موجودیت من روی کره زمین وجود نداشته شاکرتم عشق ترین که پا ببه پام اومدی و تو تک تک لحظه هام بودی الان دیگه از خانوادم جداشدم انگار نه انگار که تا یکسال پیش نزدیک 24 سال باهاشون زندگی کردم البته که هیچوقت فراموش نمیکنم لحظاتم رو کنارشون زحمتای پدرم مهربونیای مادر وجود خواهرم که هیچوقت فکر نمیکردم انقدر بهش وابسته باشم و امیدوارم که همیشه در سلامتی کامل باشه برادرم که برام یه جاهایی مادری کرد و همراه همه ما بود تو خانواده .
از زندگی باشوهرم که بیشتر اوقات شیرینه خداروشکر و بعضی اوقات هم تلخ مثل زهر...
خداروشاکرم بخاطر وجودش .امیدوارم همیشه خوب بمونه و هیچوقت بد نباشه .دوست دارم بهش بگم با من بد نباش لحظه هایی که شک میکنم به دوست داشتنت و با خودم فکر میکنم شاید کس دیگه ای رو دوست داشتی و از رو ناچاری با من ازدواج کردی خیلی خیلی دلم میشکنه مثل روزای اول ازدواج که هیچ تغییری تو رفتارت بعد عقد با قبل عقد احساس نمیکردم و واقعا همیشه دوست داشتم که وقتی با همسرم ازدواج میکنم برا ی کنار من بودن لحظه شماری کنه نه اینکه .... دوست دارم بهش بگم شوهر عزیز من واقعا نمیدونم چه گذشته ای داشتی و چه معیارهایی برای همسر آیندت داشتی ویا حتی کسیک دوست داشتی که حدسایی میز نم ولی واقعا نمیدونم چرا باهاش ازدواج نکردی شاید تقدیر من و تو هم این بوده .
بعضی اوقات چنان دل منورو میشکونی که انگار میخوای انتقام تمام اون نرسیدن هارو از من بگیری .
از خانواده ش بگم پدرش آدم با سیاستیه و رفتاراش از رو سیاسته که حداقل تونست جاشو به عنوان پدر تو دلم باز کنه و بتونم مثل پدرشوهرم که تقریبا اندازه پدرم دوسش داشته باشم مادر شوهرم که واقعا بعضی اوقات حسرت میخورم که چرا نذاشتی مثل دوتا مادرو دختر باشیم.همیشه دوست داشتم باهات انقدر خوب باشم که از ته دلم بخوام برات مثل دخترت باشم ولی انقدر اذیتم کردی که حتی اگر خودم بخوام هم نمیشه .شوهرم شباهت زیادی به مادرش داره با این تفاوت که هنوز بخش های پنهانی وجودش بیدار نشده.
برادرش هم مثل داداش کوچیکه خودمه طفلک تو خانوادشون درکش نمیکنن ولی مثل اینکه جدیدا بهتر شده و دارن درکش میکنن امیدوارم موفق باشن .نمیدونم چه آینده ای منتظر زندگی من و شوهرمه
من نسبت به شوهرم یا صدم یا صفر الان حالی دارم و حرفی بهم زد که خیلی راحت میتونم ترکش کنم . بیشتر اوقات اینطوره مثلا من انتظار دادم که کلمه عاشقانه بهم بگه ولی اون چیزی میگه که کاملا نفرتشو به من نشون میده . بارها اینو بهم نشون داده دوست دارم یروز بیخبر از همه برم و برای همیشه گم بشم و هیچوقت هیچکس از من باخبر نشه
خداروچه دیدی شاید روزی این اتفاق افتاد .
هیچوقت دلم نخواست دل کسیو بشکونم زندگی درسای بدی به من داده سخت سخت ...