کاش زندگی از آخر به اول بود 👈پیر به دنیا می آمدیم.... 👈آنگاه در اثر رخداد یک عشق جوان میشدیم... 👈و بعد نیمه شب تاریک با نوازش های مادر آرام میمردیم.... ولی بازم خدارو شکر...😅
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
من عصبی میشم یا فکرم درگیر میشه هیچی نمیتونم بخورم
حرص زیاد بخور قشنگ گوشت تنت آب میشه😂😂😬
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
منم اینطورم همش می خورم و کار نمیکنم انگار تنبل شدم و سِر از خودم بدم میاد
متاهلی؟...من نزدیک۱۶سالم هست و مجردم و زیادم کار نمیکنم😅😅
کاش زندگی از آخر به اول بود 👈پیر به دنیا می آمدیم.... 👈آنگاه در اثر رخداد یک عشق جوان میشدیم... 👈و بعد نیمه شب تاریک با نوازش های مادر آرام میمردیم.... ولی بازم خدارو شکر...😅
منم همینجورم دائم در حال خوردنم ینی دهنم ی لحظه ایست نمیکنه همین الانم دارم هسته زردآلو میخورم
نمیدونم چیکار کنم!😨
کنـجد مامان خوش اومدے ب زندگی من و بابایی❤️خـــــدایـــــا شکـــــرت قد تموم دنیــــــــــات. امـام حسیـن،قمر بنـے هاشــم ممنـون کہ رومـو زمیـــــن نزدیـن😍❤️
منم مثل توام... ولی خیلیا مثل خواهرم عصبی میشن فقطططط میخوان بخورن... خواهرم میگه وقتی عصبی میشم ...
اصن حس میکنم معدم ننقبضه اینجور وقتا
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی