دختر میری عین یه مهمون سلام علیک حرف زدن جواب میدی حرف نزدن حرفی نمیزنی به شوهرت هم بگو فقط بخاطر تو اومدم ضمنا همونجا که نشستی دیگه انگار میخ زدن بهت پا نمیشی ها تا موقع خدافظی منم یه تجربه دارم همین کارا کردم خوب جواب داد
تا الان هی داشتم فکر میکردم اگه دعوتت کردن چرا تو غذا گرفتی نوشتی عذا گرفتم خوندم غذا گرفتم. عزا
عزیزم بخدا بعضی وقتا نمیشه همسرم و خانوادش سر من بحث کردن همسرم طرف منو گرفت خانوادش توقع نداشت شوهرم باهاشون دعواش شدبدون خدافظی از خونه گذاشت رفت و تو کوچه داد میزد اسم منو صدا میکرد که بیام اگه نیایی دیگه هیچ وقت نیا من تمام مدت ساکت بودم
میدونی ما خونه داشتیم یه ۴ واحده که با برادرشوهرام یه جا بودیم همه رو پدرشوهرم چون سنداشون رو برا وامش رهن بانک بود بانک برد جا بدهیش
الان هر سه تا برادرشوهرم مستاجر شدن فقط ما اونم با کلی بدبختی یه خونه خریدیم خدا خواست و بلافاصله خودمو شوهرمم رفتیم سرکار دولتی حالا همچین مالی هم نیست کارامون
ولی خانواده شوهرم با اینکه خیلی باهم خوب بودیم یه هوییباهامون قطع رابطه کردن حتی خونه دیدنی هم نیومدن من تو اسباب کشیا همشون با شکم جراحی شده روفتم چند روز کمک ولی اکنا زنگم نزدن حالا از رو حسادت بود یا چی نمیدونم
